شهادت دو رزمنده حزبالله لبنان
دوشنبه 8 آبان 1402 - 11:31
https://iswnews.com/?p=107491
حزبالله لبنان از شهادت دو تن از نیروهای خود طی ماموریتهای جهادی خبر داد.
به گزارش پایگاه تحلیلی خبری “تحولات جهان اسلام” حزبالله لبنان با انتشار بیانیهای از شهادت دو تن از نیروهای خود خبر داد.
بر اساس این بیانیه، محمد نجیب حلاوی با نام جهادی “شهید” و منیر یوسف عاشور با نام جهادی “ابو زینب” در جریان ماموریتهای جهادی به شهادت رسیدند.
بدین ترتیب، شمار شهدای حزبالله از زمان آغاز نبرد طوفان الاقصی تاکنون به ۴۹ تن افزایش یافت.
دیدگاه
موازنه گام به گام در قدرت بازدارندگی حزب الله
نگاهی به آثار راهبردی بازدارندگی فعلی مقاومت در برابر اسرائیل
چرا مقاومت حزب الله از جبهه لبنان به دشمن صهیونیستی هجوم نمی برد؟ چندین تحلیل درباره این حقیقت میدانی وجود دارد. اسرائیل نیز فقط در اندازه عملیات میدانی حزب الله عملیات می کند. تفاوت اینجاست که اسرائیل مدعی یک ارتش ملی با اتکاء به قدرت های بزرگ نظامی است ولی حزب الله یک جنبش آزادی بخش با تعریف های حقوق بین الملل است. به عبارت دیگر تمام فاتحان غربی دوجنگ جهانی پشت نوک پیکان اسرائیل قراردارند و حزب الله تنها یک مقاومت اعتقادی مقابل اشغالگر سرزمین خویش است. در عین حال این دو جبهه کاملا نامتوازن در یک نقطه موازنه عملیاتی قراردارند. هرگام که اسرائیل در عملیات بر می دارد حزب الله همان گام را پاسخ می دهد درحالیکه درمقابل یک جبهه جانی جهانی قراردارد. اگر این موازنه برهم بخورد تمام نظم حاصل از دوجنگ جهانی دستخوش تغییر خواهدشد. تغییر آن نظم در نقطه حاضر یا تسریع در این تغییر، برنامه های غرب در جبهه های اوکراین و دریای چین را به هم خواهدزد. درحقیقت حزب الله عامل قفل شدن قدرت غرب است. پس در چنین موقعیتی نمی توان توان رزمی حزب الله درمقابل اسرائیل را در یک توازن همطراز مشاهده کرد. سؤال مهم این است که نقش این توازن ناهمطراز در بازی استراتژیک جبهه مقاومت به رهبری ایران با قدرت های بزرگ چیست؟
تمام نظامی ها و اساتید دانشگاه معتقدند آمریکا نمیتواند در دو جبهه جنگ کند. اکنون نارضایتی های وسیعی در آمریکا از جنگ اوکراین وجود دارد. هم مردم و هم فرهیختگان مثل اساتید دانشگاه، کارآفرینان و ساختار مهمی به نام بازنشستگان و کهنه سربازان به ابراز مخالفت با این جنگ و نتایج اقتصادی آن می پردازند و امثال کلونل داگلاس مک گریگور ـ از نزدیکان ترامپ و بوش پدر که مسئول گردان های تانک در فتح بغداد بوده ـ به صراحت از نابودی ناتو به خاطر مساله اوکراین حرف می زنند. سیاستمداران حرفه ای هم کار را به کودتا علیه رئیس کنگره کشانده و نهایتا در وسط جنگ غزه گفتند بودجه ای تصویب می کنیم که به اسرائیل کمک می کند ولی به اوکراین کمک نخواهیم کرد. حال حزب الله مانع از موفقیت آمریکا در حفظ قدرت و امنیت اسرائیل است. چرا؟
می دانیم که موازنه قوا عاملی برای برقراری صلح به شمار می رود. چیزی کمتر از صلح که درحقیقت مانع از جنگ است. قبل از وقوع جنگ اول جهانی این ابزار توسط بیزمارک برقرار می شد و با برهم خوردن کنسرت اروپا دو جنگ پی در پی به دنیا تحمیل کرد. دو فاتح جنگ دوم جهانی ـ شوروی و آمریکا ـ برای بقای خود به این توازن قوا مبادرت می کردند که نهایتا در یک نظم دوقطبی، جنگ سرد نام گرفت. جنگ سرد همان رقابت برای حفظ موازنه قوا بود. بزرگترین سمبل این قوای متوازن، توان هسته ای و موشک های دوربرد و میان برد بودند. شوروی ضمن حفظ این سمبل ها برای خود، از رقابت کنارکشید و آمریکا امپراتوری سرخ را فروپاشید. حالا که ملیت روسی جای امپراتوری کمونیستی را گرفته آمریکا زیر قول خود زده و به اوکراینی که میخواست منطقه بی طرف باشد آنقدر مشوق اعطا کرد تا به هوس عضویت در ناتو ملیت روسی را تهدید کند و درعوض تبدیل به یک اوکراین جنگ زده با استقلال ازدست رفته حتی در ابعاد نظامی و امنیت ملی خود شود. سؤال بسیار بزرگی است که چرا آمریکا به تعریف مکرر از روسیه به عنوان دشمن می پردازد و حتی غرب گرایان داخل ایران هم مدام روس هراسی می کنند؟ جواب ساده است. آمریکا نمی تواند تعریف هویتی خویش را با عملکرد نژادپرستانه معتقدان به رؤیای آمریکایی منطبق سازد فلذا هویت خود را بر روی تعریف مکرر از یک دشمن بیرونی متمرکز کرده است. آمریکا پس از تحمیل دو باتلاق جنگی بر خود ـ که باتلاق کشنده تر آن عراق بود و بنا بر اثبات مرشایمر و والت به تحریک لابی اسرائیل صورت گرفت ـ در خطر تهدید وجودی (existential threat) از درون قرار دارد. تهدید وجودی آمریکا از این بابت است که دو رقیب عمده در شرق سربرآورده اند و در مناطق راهبردی جهان قدرت هایی شکل گرفته اند که قابل تهدید نیستند. ایران یکی از این قدرت هاست که علیرغم طرح مهار آن و تلاش برای حذف آن از تمام معادلات در شمال و جنوب در موقعیت تهدیدناپذیری قرارگرفته است. سؤال هوشمندانه تری هست که چرا این ظهورها برای آمریکا تهدید به شمار می روند؟
دلیل این تهدید، تردید درباره کارآمدی هژمونی آمریکاست. آمریکا طبق دکترین مونروئه اجازه نداده است هیچ تهدیدی در نیمکره غربی علیه خودش سربرآورد. به همین دلیل آمریکای مصون در میان دو اقیانوس می تواند در تمام مناطق دیگر دست درازی کند. برای توجیه خویش دست به دامان حقوق بین الملل می شود. برای حضور در وسط منطقه عربی و خلافت اسلامی، اسرائیل را به رسمیت می شناسد، برای دفاع از دموکراسی و آزادیخواهی به اوکراین یک دریا سلاح مخرب می بخشد و همواره تایوان را مثل استخوان در گلوی چین نگه می دارد و کره جنوبی را تقویت می کند. تمام اینها برای جلوگیری از رسیدن قدرت های پیشین تاریخی به جایگاه هژمونی یا تهدیدناپذیری است. آخرین دست درازی آمریکا، جنگ های افغانستان و عراق بنا به تحریک لابی اسرائیل بود. توجیه این فتح، رساندن رایحه آزادی به خاورمیانه و شام بود. امری که باعث ظهور ترامپ علیه رسالتی شدکه پروفسور مرشایمر توهم بزرگ (the big delusion) نام نهاد. ظهور ترامپ زمان آغاز ظهور نظم چندقطبی است. زمانی که دیگر آمریکا بی رقیب نیست. در چنین نظمی اگر آمریکا با وجود تهدیدناپذیری در نیمکره غربی، قابل تهدید در دیگر مناطق ژئواستراتژیک دنیا باشد چه رخ خواهد داد؟
پاسخ به این پرسش جهانی معادل شناخت جایگاه حزب الله است. اسرائیل زمانی می تواند مانع از وقوع مفهوم جهان عرب شود و با شکست عبدالناصر و سپس سادات برای همیشه مصر را از این رؤیا بیرون کشیده و آنها را امیدوار به اقتدار زپرتی صدام با جایگزینی ایران به جای اسرائیل کند که آمریکا تمام حمایت های خود را در کاسه اسرائیل بریزد. اگر هرگام که اسرائیل بر میدارد، یک گام متوازن هم از حزب الله متولد شود، درحقیقت این آمریکاست که با یک قدرت غیر هم اندازه خویش در یک منطقه مهم راهبردی به موازنه سازی پرداخته است. وقتی نیش تهدید آمریکا در یک منطقه مثل خاورمیانه، هموزن با یک قدرت دیگر است و این توازن عامل بازدارندگی شده است یعنی تردید درباره ارزش و کارآیی هژمونی آمریکا رخ داده است. اگر در نیمکره غربی قابل تهدید نباشی ولی درعین حال در مناطق دیگر نتوانی هرچه میخواهی انجام دهی یعنی دیگر تعیین کننده نظم جهانی بنا بر فرهنگ و ارزشهای خود نیستی و بالتبع نمیتوانی منافع خود را به طرز نامتقارنی از منابع دنیا برداشت کنی. حتی دیگر منابع حقوق بین الملل مثل سازمان ملل و دو دیوان بین المللی دادگستری و کیفری هم دارای ضمانت اجرایی به پشتوانه آمریکا نیستند و آنچه که در ابتدای جنگ اوکراین، تغییر حقوق بین الملل برای توانمندسازی محکومیت روسیه خوانده می شد در جهت عکس برای تضمین حقوق انسان ها بدون اتکاء به آمریکا حرکت می کند. آیا هژمونی آمریکا بدون دست درازی درمناطق دیگر به معنای شکست است؟
بهتر است جواب را از آمریکایی هایی مثل ویکتور دیویس هانسون بپرسیم: « هرکس به آمریکا نگاه می کند می پرسد آیا ما رم (Rome) هستیم؟» هانسون نویسنده حداقل ۱۲کتاب منجمله The case for Trump است که بعنوان مورخ نظامی، کشاورز و تحلیلگر سیاسی در حوزه جنگ های مدرن و باستانی و نیز سیاست جاری در نیویورک تایمز، وال استریت ژورنال، نیشن ری ویو، واشنگتن تایمز و غیره قلم زده و سخن گفته است. او در یکی از کلیپ هایش می گوید: « اگر شما محافظه کار باشید غالبا می گویید وقتی تورم، مثل رُم پول رایج شما را نابود (destroy) می کند و قبیله گرایی مشغول نابودکردن «ما» است چون همانطور که رم توانایی (Ability) را از دست داد ما هم توان آن را از دست داده ایم که مردم را تحت یک زبان مشترک، سنت مشترک و فرهنگ مشترک مجتمع سازیم و (ناتوان باشیم) از توسعه ایده ای که روزی به طور وسیع (سنگ بنای) یک جمعیت انگلوساکسون بود و سپس یک جمعیت پان اروپایی و سپس شرق اروپایی و سپس آسیایی در همراهی با نوادگان بردگان و بعد از آن جمعیت آمریکای لاتینی بود که میتوانستیم با آن آمریکا را بازتولید کنیم. ما آن توانایی را با سیاست های قبیله ای از دست می دهیم. بیدارباش! این ایده جدید که برای درمان نژادپرستی باید نژادپرست بود یا برای توقف تبعیض باید به اجرای تبعیض بپردازید، نشانه های افول رم به همراه تورم است». سخن این راست گرای افراطی و حامی ترامپ درحالی است که می گوید تا کنون ۲۲۰کتاب درباره چرایی سقوط امپراطوری رم نوشته شده اند و اینکه سالها زبان لاتین را به همه تعلیم دادند و کوشیدند معماری خود را طوری به همه تعمیم دهند که در عراق و مقدونیه هم فکرکنی در ایتالیا هستی و مثل ایتالیایی ها فکر کنی و ارزشهای رمی را قبول کنی ولی چنین نشد و نهایتاً همه مدل خود را برپا کردند نشانه های امروزی سقوط مجدد رم هستند.
در وضعیت جنگی ـ رقابتی امروز نتیجه واضحی از این مواضع میتوان دریافت کرد. وقتی حزب الله یک نیروی بازدارنده در منطقه شامات است که نه فقط نگذاشته ارتش اسرائیل یک وجب به خاک لبنان وارد شود و بعداً هم تمام اتحاد منطقه با آمریکا را برای فتح سوریه در زمان اوبامای مؤدب و معتدل خنثی ساخته است بلکه امروز علت اصلی اجازه ندادن آمریکا به اسرائیل برای ورود وحشیانه به خاک باریکه غزه است، این رقابت با ارتش قاتل صهیونی نیست بلکه تغییر معادلات آمریکایی هایی است که روزی سخن از لزوم تغییر معادلات ذهنی مسئولان ایرانی می گفتند. این بازدارندگی گام به گام حزب الله با دندان وناخن های یک امپراتوری غربی یادآور یک نبرد تاریخی هزاران ساله است. قطعا نتیجه ورود ارتش اشغالگر اسکندر به خاک پارس پس از هزاران سال به این نقطه رسیده است. همان فرزندان اسکندر که هرسال خاطره رساندن پیام پیروزی بر پارسیان را در رقابت ماراتن جشن می گیرند و نام ملت ـ دولت بر خود نهاده اند، برای جلوگیری از وقوع سومین فاجعه جهانی دست به ساخت امپراتوری محصور در اقیانوسها با مفهوم هژمونی یا تهدیدناپذیری زدند. حال که این قدرت امپراتوری اگر دست به جنگ بزند باخته و به افول (decline) نزدیک تر می شود و اگر دست به جنگ نزند احیای امپراطوری اسکندر را برای سربازان جمهور افلاطون بیفایده و بلااثرکرده است، اتحاد پارسیان مسلمان با متحدان ایمانی خویش به قدرتی چالشگر درتسریع فروپاشی استیلای ظالمانه و زورگوی لیبرال دمکراسی دست یافته است. ملت های جهان نیز نشان دادند خواهان بازتعریف آن نظم ظالمانه مبتنی بر غارتگری هستند. امروز مردم دنیا یک رایحه از عدالت را به نام فلسطین در جهان فریاد می زنند. این نماد عدالت را باید گسترد و ضمانت جهانی اجرای حقوق بین الملل را جایگزین تفسیر دلخواه و غارتگرانه غرب کرد. تفسیری که چشم بر حمله صدام به ایران می بست و منافقین را ارتش آزادی بخش ملقب می کرد. باید برخلاف توهم بزرگی که روزی به این جا لشگرکشی می کرد این بار حقیقت عدالت را با احترام به هویت ملت ها در یک نهاد واقعا جهانی و مردمی برپاکرد. واقعیت این است که قدرت بازدارندگی امروز حزب الله در حقیقت نقطه تغییر جهان است.