دلنوشته ی تاسوعایی شهید زنده، جانباز قطع نخاع مدافع حرم امیر حسین حاجی نصیری (اسماعیل)
بسم رب شهدا سه سال پیش بود همین ساعتا ریف جنوبی حلب روستای سابقیه باصدای شلیک موشکهای آبگرمکنی حاج ایوب که اسمش اشتربود ازخواب پریدیم اومدیم توکوچه، عجب صدایی داشت یادمه به اندازه یه ابربزرگ گردوخاک کرده بود فهمیدم که اونروز همه جاعملیات بوده وهمه عملیات داشتن الاتیپ سیدالشهداء ع سریع موتورموآتیش کردم ورفتم […]
بسم رب شهدا
سه سال پیش بود همین ساعتا
ریف جنوبی حلب
روستای سابقیه
باصدای شلیک موشکهای آبگرمکنی حاج ایوب که اسمش اشتربود
ازخواب پریدیم
اومدیم توکوچه، عجب صدایی داشت
یادمه به اندازه یه ابربزرگ گردوخاک کرده بود
فهمیدم که اونروز همه جاعملیات بوده وهمه عملیات داشتن الاتیپ سیدالشهداء ع
سریع موتورموآتیش کردم ورفتم ته سابقیه ورفتم تودیدگاه که یه سرک بکشم تاببینم اوضاع ازچه قراره
بادوربین دوچشمی که همیشه وهمه جاروی گردنم بود یه نگاه کلی به سمت شهر خلصه که شده بود پادگان دشمن انداختم، همینطورکه نگاه می کردم یه صحنهای رودیدم که برام خیلی جالب بود
بله درست می دیدم
عمار بود
دیده بودکه بچهها ی حیدریون دارن هجوم می کنن به سمت خلصه ولی فرمانده ای بالاسرشون نبوده
خودش خودسر رفته بود تاکمکشون کنه
منم تمام این صحنه هاروتک به تک ازتودیدگاه میدیدم وتعقیبشون می کردم
تودلم هم میگفتم ای عمارنامرد رفتی تک خوری واسماعیل روپیچوندی
یه دفعه از تودوربینم دیدم یک گلوله ی سرخ ومذابی داره روهوازیگزالی میره به سمت عماروبچه های حیدریون
تاحالا ندیده بودم
برام خیلی جالب بود
بله، درسته، موشک ضدزره بود
تاو بود
بادوربین نگاهش می کردم تاببینم کجااثابت می کنه
رفت و رفت ورفت، تاخوردبه محمول۲۳که کنار عماربود
دادزدم یاحسین، عماروزدن
سریع ازدیدگاه اومدم پایین ورفتم سراغ موتورم
هندل زدم، روشن شد، تااومدم برم، ابوعباس صدازدکجا اسی
گفتم عماروزدن
گفت کجا
صبرکن منم بیام
گفتم نه شایدمجروح داشته باشن وبتونم باموتور برشون گردونم عقب
گازشوگرفتم به سمت خلصه….
دشمن همینطور شیلنگه تیربار pkروبسته بودطرفه من وموتورم
اینقدرزدتاخوردم زمین
بلند شدم و دویدم به طرف خانه ای که عمار و اونجادیده بودم
دود وگردوخاکاکه خوابید دیدم که عمار یه شهیدوگذاشته توپتو وداره کشان کشان میارش
تامنودید خیلی خوشحال شد
دادزد اسی بیا کمک
چهارتا شهیددادیم
رفتم کمکش، که یه دفعه دیدم که یه تویوتا باسرعت داره میادسمتمون
یکی ازشیرمردهای نجبای عراقی بود
عجب جراتی داشت
باماشین اومده بود جایی که تازه تاو زده بودن واین یعنی بازم میتونن بزنن،یعنی یه کارشهادت طلبی
خلاصه به هرزحمتی بودشهدارو گذاشتیم توماشین و رفتن عقب
محمول ۲۳همینطورتوآتیش می سوخت ویکی یکی مهماتاش منفجرمیشد
تایک ساعت ازپشت دیوارخونه نتونسیم تکون بخوریم وفقط تماشا می کردیم
حالا ممکن بودتادوباره یه تاوحوالمون کنن
دیدم ابوعباس داره یه بی ام پی یاهمون نفربر رومیفرسته به طرف ما که هنوزنرسیده بودبهمون که دومین تاو شلیک شد ونشست تو قلب نفربرمون، ابوعباس دوید سمتش تاکاری کنه
که شنیدم پشت بیسیم گفت:اسماعیل طرف علی اکبری شده نمیشه کاریش کرد، یعنی تمام پیکرش اربااربا شده بود
خلاصه به هرمشقتی بودبرگشتیم سابقیه
روزتاسوعا۹۴ بود
رفتم بهداری، دیدم که یاحسین چقدرشهیدومجروح میارن
پرسیدم ایناکجابودن؟ گفتن که صابرین وفاطمیون توقراصی والحمره عملیات داشتن….
همینطورکه نگاه می کردم یه دفعه دیدم وحیدشاهرخی داره زارزارگریه می کنه که تانگاهش به من افتادشروع کردقسم دادنم که امیرحسین توروخدابیاباموتورت بریم حجت اصغری روبیاریم عقب
بله بازم تاو
نامردابرای برای نفرموشک تاومیزدن
گفت حجت شهیدشده وبدنش جامونده
گفتم مسیروبلدی گفت آره گفتم بزن بریم
توراه که باسرعت می رفتیم میدیدم که همه دارن عقبنشینی می کنن وهی دادمیزنن
برادرنروجلو
دستورعقبنشینی دادن
گوشم به این حرفابدهکارنبود
گازشوگرفته بودم به سمت الحمره
انداختم تااززمین کشاورزی برم
یادمه که ازلابه لای بادمجانها ردمیشد
ترسیدیم به یه محمول ۲۳که توآتیش خودش میسوخت
حاج حسین رودیدم گفت باباجان نروجلو
همه رفتن عقب، منم دارم میرم
گفتیم حاجی حجت کجاست
گفت مشمع پیچش کردم کنار ۲۳هست
رفتیم جلو
یاابلفضل
روزتاسوعا بود
حجت نه سردربدن داشت و نه دسو
یه دفعه یاد پادگانمون افتادم یادنمازخونه اش یاداذان حجت اصغری
محمدنداف رودیدم گفت ازسیدابراهیم خبرداری
گفتم نه
حالانگو مصطفی شهیدشده ونمی خوان تامن بفهمم
عجب روزی بود
نمازجماعت بود توفرماندهی
رفتم جلواز سیدسوال کردم
سیدجواب داد مصطفی پرید
پام سست شد
یادمه عماروکمیل زیره بغلامو گرفتن
نشستم ترک موتورابوعباس
رفتیم ذهبیه تاتلفن بزنم خبربدم به ایران
پشت تلفن خیلی گریه کردم همش میگفتم من باچه رویی برگردم ایران جواب زن وبچه ی مصطفی روچی بدم
و الان روزتاسوعا ۹۷ هست وداره ازبیرون صدای تبل ومداحی میاد واسماعیل روی ویلچر وشرمنده ازروی شهدا وتوآرزوی شهادت غرق ومنتظر
یاکاشف الکرب عن وجه الحسین اکشف کربی بحق اخیک الحسین ع
متن از سنگر نوشته
تصویر: تاسوعای ۹۴ /ریف حلب
دیدگاه
لازم دیدم بعد خواندن این دلنوشته نکته ای را یادآوری کنم.
البته نکته ای برای آن انسان های “کم شرفی” که مدام در اینجا و سایت های دیگر از آمدن روسیه و عوض شدن روند جنگ علیه دولت دمشق صحبت میکنند و بصورت مداوم تکرار میکنند که اگر روسیه نمی آمد دولت سوریه سقوط کرده بود ….
حالا بماند که چطور شیربچه های مقاومت از ابتدای جنگ و حتی قبل از جنگ! از سقوط دمشق جلوگیری کردند و اگر مقاومت نبود سوریه ای هم نبود… این بماند…
موضوع و نکته اینجاست که این برادران “کم شرف” دیگر به این موضوع اشاره نمیکنند که این موشک های تاو اهدایی به مسلحین بود که توسط بابا اردوغان و عمو سام به مسلحینشان تقدیم میشد… تا حدی که علیه نفر! هم ضد زره میزدند… بله اینطور بود که روند جنگ بعلت کمک های دیوانه وار مرتجعین در حال تغییر به سمت مسلحین بود..
بله دست بر روی دست بسیار است و البته دست خدا از همه بالاتر است..
و مکروا و مکر اللَّه واللَّه خیر الماکرین
احسنت بر شما
جان به جان بیشرفان کنند منطق باینری یا ذلت ملیشان تغییر نخواهد کرد.
سلام مستند رو دیدم محمول رو اوردم محمود رو هم با وسایلش
حتی تصور این که نیروهای مظلوم مقاومت در اون چند سال و حتی بعدش در حلب و آزادسازیش چی کشیدند و یک تنه در برابر یک جهان با پل ارتباطی اردوغان از شمال و اردن و اسراییل از جنوب ایتسادند سخت هست.
اینکه شرایط برای مقاومت سخت شد در برهه ای تنها فقط به این سیل عظیم تجهیزات و پول و نیروی نظامی از اقصی نقاط جهان هم مربوط نبود بلکه مثل همیشه تمام رسانه های جهان در یک هم نوایی غریب با جبهه تروریستها بود و حتی از القاعده و داعش به عنوان مبارز یاد میکردند و ما در ارتش سوریه که به هر حال قرار بود پشتیبانی سنگین و زرهی و هوایی مثلا داشته باشه از نیروهای دست خالی ما با سلاح سبک عدمتا یک شکست روانی را شاهد بودیم که توصیفش شاید سخت باشه چه تاثیر منفی و بدی میزاره بر جبهات.
مقاومت یک تنه در برابر این جهان متحد دوش با دوش تروریستها در سوریه در چند جبهه دیگه مگه میتونست بجنگه؟ رسانه ای؟ سیاسی؟ اقتصادی؟ نظامی؟ روانی؟ اجتماعی؟ روحی؟ ورود روس ها برخی از این جبهات را تنها تا حدودی متوازن که نه فقط تسکین داد و دیدیم همین تسکین موجبات پیروزی های بزرگ شد.
برخی در زمان پیروزی، این را در مقایسه با کل جهان ناچیز میشمارند و در مقابل هر شکستی در برابر این تمام جهان را تحقیر می کنند. بله! دنیای عجیبی است.
همه دنیا گفتن اسد باید بره فقط محور مقاومت گفت نباید بره و نرفت!
همین یکی کافیه برایی بییشررفان
درود بر شما و این جانباز
من خیلی پیگیر سایتتون هستم واقعا خوب کردید
لطفا خاطرات را بیشتر بزارید
ممنون
خیلی زحمت کشیدید همتون واقعا ما شرمنده ایم
مرد به شما میگن….دمتون گرم مشتیا..!!شما یادگارِ اندیشه شهید مصطفی و سجاد عفتی ها هستین…شهید زنده شدنت مبارک امیرحسین نصیری!!!