معامله قرن؛ اهداف پنهان و پیدا
بررسی تجربه رفتارهای امریکا در چنین برهههایی نشان از دو راهبرد میتواند داشته باشد: یا در حال اتخاذ یک رویکرد کاملا سخت و نظامی و همه جانبه است و یا آماده یک چرخش ناگهانی و عقبگرد از رویکرد سخت.
نهایتا پس از چندبار تعویق اعلان معامله قرن، در هشتم بهمن ماه در مراسمی شبه فرقهای در کاخ سفید، این طرح اعلام شد. هرچند که حضور سفرای بحرین، امارات و عمان قابل پیشبینی بود اما این موضوع برای کویت و اردن تا حدود زیادی متفاوت بود و این امر باعث شد تا بیشترین فشار بر این دو کشور از سوی آمریکا وارد شود.
حدود یکسال و نیم پیش سفیر کویت در امریکا با جرارد کوشنر و طرح او مخالفت میکند و کوشنر در جواب به شکلی عصبانی و تحکم آمیز دستور میدهد که شما باید از این طرح حمایت کنید.
اما مسأله برای اردن بسیار حیاتی است. و تأثیر مستقیم بر وضعیت جمعیتی و امنیت ملی اش دارد. ملک عبدالله پادشاه اردن با وجود تمام همکاری هایی که با امریکا و غرب دارد، موافقت با این طرح را مساوی با خودکشی سیاسی خود و شاید سرنگونی خود قلمداد میکند و این باعث مخالفت علنی او شد.
عدم همراهی محمود عباس و سایر جریانهای فلسطینی، این طرح را به عنوان یک طرح کاملا یکجانبه ثبت خواهد کرد. و طبیعی است که به نتیجه نخواهد رسید. اما باید پرسید که اساسا هدف موفقیت این طرح بوده است؟!
بدیهی است تعجیل ترامپ در رونمایی رسمی از این طرح، به دلیل شرایط بغرنجی است که وی در داخل امریکا دارد و نیازمند جلب حمایت برخی از طرفهای پرنفوذ است. در رژیم غاصب اسرائیل نیز، نتانیاهو وضعیت مشابهی دارد و میخواهد از معامله قرن بهره سیاسی خود را بچیند!
ماورای این مسائل اما، دو گزینه مقابل امریکا و اسرائیل است. توسل به ابزار قدرت برای اجرای این طرح که با توجه به رویکرد حاکم در تیم ترامپ بعید نیست چنین رویکردی بکار گرفته شود. اما در مقابل نیز شگفتانههایی نیز توسط فلسطینیها ممکن است رونمایی شود. آنها چیزی برای از دست دادن ندارند. وقتی فردی مثل محمود عباس هم زیر بار این طرح نمی رود و مقاومت را توصیه می کند، تکلیف بقیه مشخص است.
گزینه دیگری که وجود دارد، احتمالا وجود پلن اصلی در ورای معامله قرن است. به این معنا که معامله قرن قربانی است برای طرح اصلی که شاید با کمی تنزل و از جای دیگری مطرح خواهد شد.
اما در سطح منطقهای مجددا مزیت مقاومت اسلامی بارزتر خواهد شد. ضمن آنکه امروز تقابل هویتی در واضح ترین شکل آن در مقابل امت اسلامی قرار گرفته است.
ترور حاج قاسم سلیمانی و افزایش مقابله جمهوری اسلامی و امریکا، درست پیش از این طرح، به عنوان مهمترین زمینهسازی برای اجرای آن، برای هر نیروی مسلمان مستقل و شریفی، نشان دهنده ماهیت واقعی چالش های چندسال اخیر در بین جریان های اسلامی است:
اینکه کدام یک حقیقتا در حال مبارزه با اسرائیل و امریکاست و کدام یکی دست انداز مقاومت اسلامی در این مسیر است. حضور سفرای عمان، بحرین و امارات مؤید دیگری بر این مرزبندی واضح است.
اما در نهایت توالی اتفاقات پس از شهادت حاج قاسم سلیمانی، همچنان در مسیر درستی به نفع مقاومت اسلامی در بستری طبیعی در حال پیش رفتن است. و شاید هیچ کدام از این اتفاقات جز با شهادت سردار سلیمانی واقع نمیشد. روند پهنشدن امریکا در کشورهای اسلامی، در قامت ارتش خود، حالا روند معکوس گرفته و قطعا بسیار متفاوت تر از قبل از شهادت حاج قاسم سلیمانی خواهد بود.
بررسی تجربه رفتارهای امریکا در چنین برهههایی نشان از دو راهبرد میتواند داشته باشد: یا در حال اتخاذ یک رویکرد کاملا سخت و نظامی و همه جانبه است و یا آماده یک چرخش ناگهانی و عقبگرد از رویکرد سخت.
نشانههای گزینه اول بر دومی غلبه دارد، اما روند اتفاقات پس از شهادت حاج قاسم سلیمانی و پاسخ موشکی ایران و اتفاقات عراق و افغانستان، تا حدودی در حال حذف زمینههای لازم برای رویکرد سخت امریکاست. اگر این وقایع ادامه یابد و در جغرافیای دیگر همچون فلسطین و لبنان و شاید سوریه، به شکلی دیگر بروز پیدا کند، امریکا مجبور به اتخاذ گزینه دوم، یعنی یک چرخش ناگهانی و عقبگرد میشود و چه نقطه عطفی بهتر از انتخابات پیشروی امریکا برای این چرخش؟
به زبانی سادهتر، امریکا راهی را که انتخاب کرده میخواهد تخته گاز ادامه دهد، مگر به موانع جدیتر و بعضا خشنی در مسیر خود برخورد کند. این بخش ماجرا به رفتار طرف مقابل یعنی جمهوری اسلامی و مقاومت اسلامی در منطقه بستگی دارد.
دیدگاه