مفاجئه تکریتیه ؛ سورپرایز تکریتی !
به خیابان اربعین و نزدیکی هتل پلازا می رسیم. ناگهان صدای مداحی می شنوم. فکر می کنم عبدالله صدای ضبطش را بالا برده است. اما نه…
?داریم از گعده با یکی از اعضای امنیتی داعش به بغداد بازمی گردیم که به تکریت می رسیم. شب شده است و وقت نماز. عبدالله می گوید برای چای و شام به داخل شهر برویم. خاطرات خوبی با عبدالله در تکریت داشتیم سابقا. از بستنی های خوشمزه ساعت دو نیم شب تا شب نشینی با خانواده های آورگان شرقاطی ساکن در این شهر و الخ.
یادم نبود معرفی کنم. راننده عراقی من است. عموما همراهم می شود. خونسرد و خوش خوراک و من جوشی و کم خوراک. خسته و تعبان و من پرانرژی و پرتحرک. اصلا همین عبدالله به تنهایی نصف وقت های مفید من را نابود می کند. ولی خب چه کنم. خوش نشین و مهربان است و دوست داشتنی. برخلاف جثه درشت و ضخمش قلب گنجشکی و کودکانه ای دارد. و همین کافی است دیگر.
خب. ظاهرا دارم پی نوشت را اول می نویسم. با اجازه عبدالله ادامه می دهم.
?کمی داخل تکریت می چرخیم. تنها شهر عراقی است که با مصالحه ازاد شد و داعشی ها از آن بدون درگیری عقب نشستند و لاغیرها. (البته ابتدای شهر و حاشیه درگیری هایی شد، اما در مدت کوتاهی پس از آن شیوخ شهر پرچم سفید را بالا بردند و مهلتی خواستند برای خروج داعش از شهر. و البته خارج هم شدند و این طور شد که تکریت تنها شهر عراقی شد که با مصالحه آزاد شد?)
زیبا و سرحال مانده است تکریت. و این طبیعت #بعث است. شلوغ می کند اما هزینه اندکی می دهد. حیوانکی اهالی رمادی و فلوجه. دمروا دمارا.
?به خیابان اربعین و نزدیکی هتل پلازا می رسیم. ناگهان صدای مداحی می شنوم. فکر می کنم عبدالله صدای ضبطش را بالا برده است. اما نه. ظاهرا خاموش است ضبط صوتش. نگاهم به بیرون جلب می شود. یک موکب عزاداری می بینم که در حال توزیع چای و قهوه است. حدس می زنم کار حشد یا پلیس فدرال باشد. مگر کس دیگری هم چنین جراتی دارد. آن هم در تکریت.
?شوک زده ام. پیاده می شویم تا هم چای بنوشیم و هم سرگوشی آب بدهیم.
جلو می روم. دو پسر جوان و یک مرد مسن و یک زن در کشمکش جوانی و میانسالی نشسته اند. سلام می کنم. زن قصه پس از جواب به پسر جوانی که کنارش نشسته است می گوید: یوما صب الشای للخطار!
برای مهمانان چای بریز مادر!
? می پرسم شما تکریتی هستید؟ می گوید بله!
می گویم مگر در تکریت هم شیعه هست!؟
پاسخ می دهد: نه! ما که شیعه نیستیم! ما سنی هستیم!
می گویم سنی تکریتی و موکب عزاداری؟!
جواب می دهد اصلا مگر شیعه و سنی داریم!؟ حسین که فقط مال شیعیان نیست مال همه مسلمانان است! بعد از این با صدای بلندتری چندبار می گوید: لبیک یا حسین!
خب زیاد دیده ام از اهل سنت محب اهل بیت! اما در تکریت آن هم از این نوعش که موکب به پا کند؛ کلا و حاشا!
می گویم چه گروهی به شما کمک کرده برای برپا کردن موکب در تکریت؟
زن قصه که حالا می فهمم #ام_صدام نام دارد، می گوید هیچ کس. تمام هزینه هایش از جیب خودم است.
حتی داعش تصاویر ما و موکب مان را در فیسبوک و دیگر شبکه های اجتماعی منتشر کرده و به ترور و مرگ تهدیدمان کرده اما پلیس کمترین حمایتی از ما نمی کند.
ادامه می دهد شوهرم در وزارت دفاع بود و شهید شد، نذر کردم هر سال موکب براه کنم. امسال یکی! سال بعد سه تا! دو تای دیگر هم در بغداد و نجف. در ایام اربعینیه!
?روشن است که #تکارته چندان دل خوشی از این کار ندارند. نشان به آن نشان که خلال مدتی که آن جا بودیم حتی یک نفر هم برای شرب چای و جلوس نیامد. نگاه های عابران هم که سنگین و غیرطبیعی.
?حرکت می کنیم و من به این فکر می کنم که این را باید نشانه همگرایی دو طائفه خواند یا عاملی برای تفرقه و واگرایی بیشترشان؟!
?به نظرم می آید که ام صدام در عملش صداقت دارد. چه آن که ممکن است به قیمت جانش تمام شود. ولی در درستی جغرافیای حدوث و تنجز این نیت خالصه تردید دارم.
به نظرم نه تکریت که عمود ۱۱۴ نجف_کربلا جغرافیای صواب موکب #ام_صدام باشد.
والله عالم.
تکریت
ساعت نوزده و سی دقیقه سه شنبه هجده مهرماه
دیدگاه
نظر شما اشتباهاست جناب معصومیزارع
موکب تکریت به ۱۱۰ دلیل مهم تر و موثرتر از موکب عمود۱۱۴ است
والله العالم