خاطرات میدانی از عملیات حویجه ؛ قسمت سوم

این نوشتار در بردارنده شواهد عینی و خاطراتی است که به قلم پژوهشگر و برادر عزیز هادی معصومی از عملیات حویجه تهیه و نگاشته شده است و شما را با خود به عمق عملیات و منطقه خواهد برد . خواندن این یادداشت را به شما توصیه میکنیم ..
قسمت دوم را از اینجا بخوانید : خاطرات میدانی از عملیات حویجه ؛ قسمت دوم
۲۳. گزارش بیست و سوم از عملیات حویجه
پنجشنبه است. قبل از نماز صبح مصطفی بیدارم می کند تا چندساعتی را به قیاره و موصل برویم.
تنها هدفم تماس با خانواده است. چند روزی بی خبر هستند. بالطبع در عصر ارتباطات این بی خبری ها، طبیعی نیست.
حرکت می کنیم.
مصطفی خبرنگار معروف شبکه الفرات عراق است. باصفا و متواضع و مشتاق کار و فعالیت. رفاقت خوبی به هم زده ایم این چند روزه. از هیچ کمکی دریغ ندارد. نزدیکی قیاره شبکه دوباره بازمی گردد و این یعنی سلامی دوباره به جهان ارتباطات. به بروزرسانی شبکه های اجتماعی مان می رسیم. مصطفی هم گزارش های دیروز را به بغداد می فرستد.
برای کاری کوچک به ایسر موصل می رویم و پس از ساعتی به قیاره بازمی گردیم. ساعتی را در قهوه خانه معروف شهر، چای می نوشیم و تنی به اینترنت می زنیم و تا ظهر نشده به #زاب بازمی گردیم.
?عملیاتی که قرار بود امروز صبح در تاریکی هوا آغاز شود به دلیلی به عصر موکول می شود. بنا دارم همراهشان شوم. با این حال، باید قبل از عزیمت، با #سندس مصاحبه ای داشته باشم. چه آن که روزهای بعد قطعا باید بار و بُنه جمع کرده و به آن سوی رود زاب نقل مکان کنیم و شاید دیگر فرصتی برای همکلامی با سندس و مادرش پیش نیاید.
https://t.me/MasoumiNotes/1138
#زاب
ساعت دوازده و سی و چهار دقیقه پنجشنبه ششم مهرماه هزار و سیصد و نود و شش
۲۴. گزارش بیست و چهارم از عملیات حویجه
? تا به خود می آییم ساعت دو و نیم شده است. سریع با مصطفی وسایلمان را پشت تویوتا می ریزیم و عازم منزل #سندس می شویم. عجله دارم. می دانم اگر دیرشود به عملیات عصر نیروهای عقرب نمی رسم. زیاد تعلل کردیم. مقصر البته سروان یحیی است. ?
? تا به منزل می رسیم و دوربین ها را پیاده می کنیم، ساعت سه رد شده است. با عجله بهترین لوکیشن را انتخاب می کنیم. قبل از شروع از همه نروهای عراقی می خواهم آنقدر از ما دور شوند که صدای سندس را نشنوند. به وی هم اطمینان می دهم که این فیلم تنها امانتی در اختیار من است و به دست هموطنان وی نخواهد رسید.
مصاحبه را آغاز می کنیم. با این حال هرچه تلاش دارم ذهنم را متمرکز گفتگو با سندنس کنم نمی توانم. دلم شور می زند. می ترسم به برنامه عصر نرسم. با هر مکافاتی هست ادامه می دهم.
? سندس این دختر شانزده ساله ی باردارِ یتیم که سال پیش در عملیات جزیره خالدیه پدرش را در رکاب خلیفه از دست داده است، روز شنبه نیز شوهرش -که زیباترین جوان کل منطقه بوده است و به همان دلیل مادرش لقب #فرنسی را برای وی انتخاب کرده بود- را از دست می دهد و همزمان بیوه هم می شود. در ابتدای نوجوانی. با این حال پرشور و حرارت از پدر و به ویژه همسرش دفاع می کند.
این دو سه روزه آنقدر موفق بوده ام در جلب اعتماد وی و مادرش که سفره دلش را پیش رویم باز کند. می گوید از نیروهای امنیتی و نظامی متنفرم؛ چرا که پدر و همسرم را کشتند. به همین سادگی. مادرش دارد خودخوری می کند. می ترسد. می داند که این حرف ها اگر به گوش عراقی ها برسد ممکن است برایشان دردسر ساز شود.
آنقدر مصاحبه با سندس و مادرش خوب پیش می رود که تا به خودم می آیم عصر شده است. تا می خواهم از سروان یحیی بپرسم که از خط چه خبر که پشت بی سیم ها فرمان ابوتراب می آید که با مشت آهنین عملیات را شروع کنید. مثل آب سردی است که بر سرم ریخته می شود.
? زمان زیادی نمی گذرد که صدای درگیری ها بالا می گیرد. با اینکه چندکیلومتری از مکان فعلی ما دور است، صدا به وضوح به گوشمان می رسد. سروان عُمر و معاونش حیدر با نیروهای نخبه به شط زده اند و سربازان خلافت هم آتششان را به رویشان گشوده اند. (عُمر و حیدر داستان مفصلی دارند که در پست های بعدی خواهم نوشتم. از حمام العلیل موصل با این دو آشنا هستم.)
توپخانه ها هم شروع می کنند به کوبیدن آن سوی خط. سروکله بالگردهای رزمی ارتش عراق هم پیدا می شود. می شنویم که لودرها و بولدزرهای زرهی واکنش سریع نیز وارد شده و در کشاکش درگیری در حال ساختن پلی بر روی رود هستند.
? همان طور که مصاحبه با سندس و مادرش را ادامه می دهم، خبرهای خوبی نیز از خط می رسد. نیروهای نخبه عقرب آن سوی رود سرپل گرفته و در حال پیشروی به سوی تپه های مشرف بر رود و چند روستای آن بالا هستند. ظاهرا تعدادی از نیروهای نخبه مجروح شده اند و در حال تدارک ایشان به بیمارستان صحرایی هستند.
? مصاحبه که تمام می شود به منزل فرماندهی برمی گردم. کسی نیست. همه در خط هستند. فقط نیروهای نخبه امریکایی حضور دارند و #قدوس آشپز لشکر یکم. دقایقی بعد سه خودروی #کوگر دیگر نیز به آن ها می پیوندند. سروان #بیلارد را می بینم. در حال صحبت با سرهنگ جواد است. از نگاه های شیطنت بار جواد معلوم است که دوباره سرکار گرفته این مادرمرده ها را… رد می شوم. بیلارد سلام می کند. مثل همیشه به عربی… سلام. پاسخ می دهم و عبور می کنم. جواد چشمکی می زند و می خندد.
▪️ ناگهان توپخانه اتحادیه شروع به شلیک می کند. بیلارد به سرعت خداحافظی می کند و به داخل کوگر برمی گردد. به همه نیروهایش نیز دستور می دهد از خودروهایشان خارج نشوند. ظاهرا بخشی از تعلیماتشان است. به شوخی به جواد می گویم فناوری های پیشرفته ماهواره ای و رفاهی داخل این خودروها را که می بینیم، دوست داریم، یکی شان را تک بزنیم و برای خودمان غنیمت ببریم.
▫️ تجهیزات ارتباط ماهواره ای، اینترنت ماهواره ای، تلویزیون، تخت خواب و… پنتاگون برای حفظ جان نیروهایش کم نمی گذارد. می کوشد تا سربازانش از رفاه و امنیت نسبتا بالایی در میدان نبرد برخوردار باشند، با این حال طبیعی است که این رویه، سربازان را به شدت تکنولوژی زده و وابسته به فناوری می کند و از روحیه جسارت و ابداع شان می کاهد. به نظرم بزرگ ترین پاشنه آشیل ارتش امریکا همین وابستگی بیش از اندازه به فناوری است. با این حال اگرچه وابستگی به تکنولوژی، روح شجاعت و ابتکارعمل و جسارت در سربازان را می میراند، اما همزمان نقطه قوتی هم برایشان شده است.
#زاب
ساعت بیست و یک و دوازده دقیقه پنجشنبه ششم مهرماه هزار و سیصد و نود و شش
۲۵. گزارش بیست و پنجم از عملیات حویجه
? صبح جمعه است. نماز صبح را می خوانیم و همراه سرگرد #موحان (معنی موحان را هنوز هم نمی دانم. سعی هم دارم نپرسم. برخی از اسامی عربی اصلا معنی خوبی ندارد. با این حال پدران مصر به انتخاب چنان اسم هایی هستند. دو سه باری پرسیده ام، طرف شرمنده شده است. عهد کرده ام دیگر نپرسم. بگذریم.)
عازم خط می شویم. نسیم خنکی است این صبح علی الطلوع. و هوای پاک و تازه زاب در این صبح زیبا، شش هایمان را جان تازه ای می بخشد با خنکای نفسش.و الصبح إذا تنفّس…
? نرسیده به پل تازه تاسیس بر روی نهر زاب پیاده می شویم. هفت و چهل شش دقیقه است که به رود می رسیم. انبوهی از خودروهای زرهی و نفربرهای حشدالشعبی (لشکر سوم و چهارم بدر) نیروی ویژه واکنش سریع و پلیس فدرال در حال عبور به آن سوی نهر هستند. پل باریک است و لاجرم با ترتیب و نظم خاصی باید عبور کرد. در میانه گردوغبار حرکت خودروها، سرهنگ رافع را می بینم. حال و احوال می کنیم. گله دارد. می گوید دوستان قدیمی را فراموش کرده ای بی وفا! در هیاهوی چهار بالگرد رزمی بالای سرمان صدایش را بریده بریده می شنوم که می گوید ناف تو را با #فلاح بریده اند.
? عصر روز گذشته فوج عقرب در آن سوی رود، سرپل گرفته و دو سه روستای بالای تپه ها را هم آزاد کرده است. ماموریت امروز سرهنگ رافع و بدر حرکت مستقیم به سمت عباسیه است و ما هم باید از سمت راست به غرب بپیچیم و در نهایت به سمت طارقیه و شمال حرکت کنیم. نیروهای شناسایی و اطلاعاتی پیش بینی کرده اند درگیری ها در محور سرهنگ رافع بیشتر باشد. طبیعی هم هست. عباسیه بزرگ تر از زاب است و محور ما روستاهای پراکنده.
? سرهنگ فلاح را می بینم که دارد با بی سیم یگان هایش را آرایش می دهد. سرگرد محمد هم کنارش ایستاده است. محمد خودش اهل کوت است و شیعه. اما پدرش از فرماندهان بعثی بوده و شنیده ام خودش هم عضو گروهان های قدس (نیروهای داوطلب مردمی زمان صدام) بوده است ظاهرا. حالا محمد شدیدا ایرانی ها را دوست دارد. از باب طوب موصل با هم رفیق شده ایم. عموما با محمد و معاون بامزه اش سروان اثیر همراه می شوم. منظم و شجاع هستند. حال و احوال می کنیم. سرهنگ می گوید دیربالک.. مراقب خودت باش. سعی کن کمی عقب تر حرکت کنی. محور ما سرسبز و پر از باغ است. احتمال کمین و درگیری می رود.
? دارم با فلاح خوش و بش می کنم که پشت تپه های شنی شبیه خاکریز نعل اسبی در صدمتری مان کوگرهای نیروهای نخبه امریکایی و خودروهای زرهی ایتالیایی ها را می بینم. (چندروز پیش ایتالیی ها را در قیاره دیده بودم. ماشین هایشان با هامر متفاوت است اندکی. نمی دانم اسمشان چیست. ولی در برابر هیبت کوگرهای امریکایی به کوتوله های روستای شمیط می مانند. حالا داستان این روستا که همگی اشان کوتاه قد هستند را بعدا می نویسم. حتی اعضای داعششان هم.) قناصه زن های بیلارد را می بینم که روی خاکریز دراز کشیده اند و به سمت روستا نشانه روی کرده اند. تعجب می کنم از سرهنگ جواد می پرسم مگر روستای بالای تل دیشب توسط تیم عُمر و حیدر آزاد نشده؟ می گوید چرا. با تعجب بیشتر می پرسم پس این ها چه می کنند اینجا؟ کجا را نشانه رفته اند؟!! می خندد می گوید دریافت حق ماموریت از پول نفت عراق را!!
?جواد دارد صحبت می کند که صفیر یک خمپاره، گعده مان را به هم می زند و جلوی خاکریز نیروهای بیلارد به زمین می خورد و به دلیل بافت شنی و قلوه سنگ های کنار نهر، موجی از سنگ-ترکش ها را روانه مان می کند. چندتایی به پای من و سروکله بچه ها می خورد ولی خب چیز خاصی نیست. به نظرم باید خمپاره ۱۲۰ باشد. قدرت انفجارش به هشتاد هم نمی خورد.
https://t.me/MasoumiNotes/1149
? گردوغبار که فرو می نشیند؛ می بینم بیلارد و نیروهایش سلاح ها و تجهیزاتشان را برمی دارند و سوار خودروهای زرهی اشان شده و آهنگ عقب نشینی می کنند. #علی_برکت_الله. چشمانم گرد می شود. به همین آسانی؟! جواد می گوید این بخشی از آموزش ها و پروتکل های امنیتی اشان است. چه دلیل دارد که در موقعیت خطرناک قرار دهند خودشان را؟! برای کی؟ برای ما؟!
? به نظرم کار بیلارد و پاسخ جواد هر دو منطقی است. منطق پارادایم رئالیستی قدرت و اقتضائات سیاست ماکیاولیستی، مادّه بسنده و منفعت محور است. آن هم منافع مادی. برای چنین منافعی، جان و حیات ارزش مخاطره و مغامره ندارد. حرفی که چندشب پیش بیلارد خودش به من می گفت: «هیومن رایتز؟ امریکن ولیوز؟ هیومنیترین اینترونشن؟ … بعد صدایی از خودش در آورد که نمی شود نوشت و ادامه داد: آیم ایمپرتنت. ایف آی گِت کیلد، نوثینگ ایز ایمپرتنت. آیم مُر ایمپرتنت ذَن إنی ثینگ…»
#نهر_زاب
ساعت هشت و سیزده دقیقه جمعه هفتم مهرماه
۲۶. گزارش بیست و ششم عملیات حویجه
? از عقید فلاح خداحافظی می کنم و سوار هامر موحان می شوم و از روی رود عبور می کنیم. دبابه تی ۷۲ در حال حرکت است. موحان هم به نوک پیشانی حمله می رود تا نیروهایش را آرایش دهد. جلو می رویم. بر روی تپه ای دو هامر ایستاده اند و دیده بانی و همزمان اجرای آتش می کنند. احتمالا به سمت روستای سمت راستشان. سرگرد محمد و فوج #نمر (ببر) هم می رسند. در نتیجه فوج محمد و فوج موهان باید با هم پیش روی کنند.
? در نقطه صفر ایستاده ایم که ناگهان سروان عمر و معاونش حیدر از روبرو می آیند. عُمر فرمانده نیروهای نخبه واکنش سریع است و از اهل سنت اعظمیه بغداد. حیدر هم از شیعیان شهرک صدر بغداد است. اولین بار در عملیات فلوجه به صورت گذرا با عُمر آشنا شده بودم. با این حال سال پیش در چنین روزهایی بود که در حمام العلیل موصل با این دو و یگانشان برای ده روزی همراه شده بودم.
آن روزها علی ارکادی مستندساز کُرد عراقی هم با ما بود. شب های سرد حمام العلیل را با شب نشینی هایمان گِرد آتش و خاطره گویی از نبردهای پیشین گرم می کردیم. علی هم تخصص بالایی در حوزه عکاسی و مستندسازی داشت که بی منت در اختیارم می گذاشت. کمک های زیادی در آن دوره به من کرد.
https://t.me/MasoumiNotes/1155
?چندماه پس از این دیدار، در شبکه های اجتماعی فیلمی از عُمر و حیدر منتشر شد که در آن ها این دو در حال اعدام تعدادی غیرنظامی هستند. آن طور که شنیدم فیلم ها توسط علی ارکادی به مبلغ هفتاد هزار یورو به شبکه ABC امریکا فروخته شده بود. این فیلم ها را سابق بر این، عمر و حیدر با موبایل های شخصی خود ضبط کرده بودند و حسب اعتمادی که به ارکادی پیدا کرده بودند، برای وی ارسال کرده بودند.
آن روزها انتشار این فیلم ها جنجال زیادی در عراق ایجاد کرد. به ویژه آن که طرف های متعدد و از جمله امریکایی ها از مدت ها پیش به دنبال برکناری سیدثامر الحسینی (ابوتراب) فرمانده نیروی ویژه واکنش سریع بودند.
روزهای بعد عمر و حیدر توسط سرلشکر ابوتراب از کار برکنار شده و تحویل دادگاه نظامی شدند. ظاهرا آن ها برای دادگاه توانسته بودند اثبات کنند که افراد اعدامی، نه بیگناه که از اعضای داعش بوده اند. با این حال چندماه زندان و تنزل درجه بخشی از مجازات این دو شده بود.
? واقعیت آن است که هر دو فیلم و تصاویر منتشره توسط ارکادی، اصالت داشت و غیرقابل انکار. و این البته منحصر به نیروی واکنش سریع نبود. تقریبا یگان های عراقی، به ندرت اعضای داعش را تحویل دستگاه قضایی این کشور می دهند و ترجیح می دهند که خود کارشان را در میدان یکسره کنند.
▪️ دلیل این اقدام را هم بیش از هر چیز باید در ذهنیت ایشان از تعامل متساهلانه دستگاه قضایی با اعضای داعش جُست. ایشان معتقدند که دستگاه قضایی عراق کمابیش از قضاتی تشکیل شده است که بخش عمده اشان هنوز گرایشات بعثی دارند و لذا نسبت به اعضای داعش احکام خفیفی صادر می کنند که نهایتا در آن ها به چندماه یا چندسال زندان بسنده می شود. از دید نیروهای نظامی عراق، خروج ایشان از زندان و بازگشتشان به دیگر همفکرانشان، استمرار فعالیت های ضدامنیتی ایشان و تلفات بیشتر نیروهای عراقی و بی ثباتی مجدد مناطق شمالی کشور را در پی خواهد داشت.
پیش از این هم در گزارش پنجم از عملیات حویجه به نقل از ابوواثق (از اهل سنت زاب) نوشته بودم که او هم به تحویل اعضای داعش به دولت و دستگاه قضایی اعتراض داشته و از آزادشدن یکی از فرماندهان مطرح این گروه از زندان ناصریه و بازگشت مجدد وی به حویجه از طریق کرکوک سخن می گفت.
https://t.me/MasoumiNotes/992
? بگذرم. عمر و حیدر ماموریتشان را انجام داده اند و حالا با ورود نیروهای جدید، عازم عقب هستند تا لختی استراحت کنند. عمر می گوید پس از انتشار آن فیلم ها از اعظمیه خارج شده است و در جای دیگری از بغداد سکونت دارد. دارد توضیح می دهد که موحان صدایم می زند. سر می چرخانم می بینم پیشروی آغاز شده است. با عجله خداحافظی می کنم و با موحان و محمد راهی می شوم…
?پ.ن: بعدها شنیدم که ارکادی تصاویری از من را هم به مرکز فرماندهی مشترک امریکا در العریج موصل داده و در کمال ناباوری من را به عنوان یک عنصر امنیتی ایران معرفی کرده بود. این در حالی بود که او اطلاعات روشنی از واقعیت فعالیت های من داشت.
#نهر_زاب
ساعت هشت و سی و هشت دقیقه جمعه هفتم مهرماه هزار وسیصد و نودوشش
۲۷. گزارش بیست و هفتم از عملیات حویجه
⚠️ کمین مفخخه
? ساعت هشت و چهل و نه دقیقه است که رسما پیشروی آغاز می شود. کمتر از سیصدمتر نگذشته است که به یک سه راهی باریک می رسیم. روبرویمان در دست چپ ک مزرعه ذرت است که تقریبا خشک شده است و سمت راست جاده باریکی به سمت یک باغ انگور سرسبز در حاشیه نهر زاب کشیده شده است و مسیر مستقیم به روستای کوچکی می رسد که به تساهل می توان ناشم را روستا نامید. کمتر از چهار یا پنج خانه است. البته محاط شده با مزارعی سرسبز.
? تصمیم بر آن می شود تا تانک و دو هاموی جلوتر حرکت کنند. و می کنند. من و دو هاموی به فرماندهی ستوان #بسام نیز به فاصله دو دقیقه از آن ها به پیش می رویم. بسام از فرماندهان فوج سرهنگ اثیر است. پس اثیر هم در کنار محمد و موحان در این هجوم مشارکت می کند.
? هاموی ها -که من همیشه به تبع عراقی ها به غلط آن ها را به اسم کارخانه تولیدکننده آن، هامر می خوانم- دو نوع اند. بخشی مسقف و سرپوشیده و بعضی مثل وانت عقبشان روباز وبرای حمل سرباز یا تجهیزات استفاده می شوند. من علیرغم تمامی مخاطراتش عموما ترجیح می دهم به تنهایی در قسمت عقب نوع دوم بنشینم. اگرچه سیبل قناصه ها می شوی. اما بهتر از آن است که در هجوم مفخخه ها، ذغال شوی. آن هم با این دست کم قدرت من و دربهای سنگینِ زرهیِ عموما خراب که بازکردنش ممکن است به قیمت جان تمام شود. بگذرم. ظاهرا مجددا پی نوشت را اول نوشتم.
? طبیعتا روش کار این است که آن ها جلوتر می روند و اگر درگیر شدند، دو هاموی بعدی -که من در آن ها هستم- به کمک می روند و گرنه که هیچ.
? تقریبا سیصد چهارصد متری از یگان های احتیاط فاصله گرفته ایم. در هزار متری جلوتر از ما نیز تانک و دو هاموی به دویست متری روستا رسیده و به حالت آتش و احتیاط ایستاده اند. لوله تانک مدام در حال چرخیدن به اطراف است تا هر حرکتی را زیرنظر داشته باشد. تعدادی زن و مرد را می بینم که پرچم های سفید در دست گرفته و در ورودی روستا ایستاده و تکان می دهند.
? در حال تماشایشان هستم که از سمت چپم و از درون مزرعه ذرت، نغمه خوش پرنده های رنگین کمانی هوش از سرم می برد. در این صبح و خنکای نیمه سردش، بلبل ها هم خواندن گرفته اند، به رقص می آیی. بی تفاوت به صفیر گلوله ها و هر آن چه که در اطرافشان می گذرد، چهچهه می زنند و مست و خرامان از این شاخه ذرت به شاخه دیگری می پرند. دل به آواز طرب انگیزشان داده ام که ناگهان صدای تیراندازی شدیدی را می شنوم. از عقب هاموی سرم را بالا می آورم. بارانی از گلوله اسلحه های متوسط به سمت باغ روانه شده. از سمت محمد و موحان است. از پشت سر ما به سمت راستمان. به سمت باغ سرسبز انگور.
? تکان های شدید هاموی و نیز گرد وغبار خاصل از برخورد گلوله ها به خاک نمی گذارد درست بفهمم چه شده است. بسام هم گوئیا قصد ایستادن ندارد. به راهش ادامه می دهد. من اما مصر هستم ببینم چه اتفاقی در حال افتادن است. این حجم از گلوله، عشوائی و تفننی نیست. ثانیه هایی طول می کشد که خودروی سیاه رنگی را می بینم که با سرعت از داخل باغ خارج شده و سمت تجمع نیروهای احتیاط می رود. زیرکی زیادی به خرج داده است عامل انتحاری. صبر می کند تا تانک عبور کند و آن وقت بدون مانع، به نیروهای احتیاط که از حمایت زرهی برخوردار نیستند هجوم می برد.
https://t.me/MasoumiNotes/1159
? خودروی ستوان #بسام اما همچنان دارد بی خیال به پیش می رود. سرم را به سمت اتاقک تیربارچی می برم و چندبار بلند فریاد می زنم «مفخخه». هرچند این چندمین انتحاری است که از نزدیک می بینم و شخصا با آن مواجه می شوم، با این حال آنقدر هول شده ام که یک بار به اشتباه می گویم: مفخفخه!?
? بی خیال بسام می شوم و از هاموی پایین می پرم. بسام اما همچنان توجهی ندارد و جلو می رود. خودروی انتحاری نیز با سرعت به پیش می رود. به گمانم #دوج_چارجر باشد. گران قیمت است. جالب آن که زره پوش هم نشده است. و این یعنی آن که احتمالا بسیار از روی عجله آماده اش کرده اند این #عروس_انتحاری را.
? حالا ارابه مرگ دارد به نیروها نزدیک می شود. صدای تیراندازی هم تقریبا دیگر قطع شده است. و این یعنی آن که همه از زدن انتحاری مایوس شده اند و در حال پراکنده شدن هستند. چندبار خودم این صحنه را تجربه و بعضا فیلم های فرارم را هم ضبط کرده ام.? همیشه به شوخی به دوستانم می گویم لحظه رسیدن انتحاری به نیروها، تمثیل و تجسم آن صحنه از قیامت است که «…ﯾﻔﺮ اﻟﻤﺮء ﻣﻦ اﺧﯿﻪ. واﻣﻪ واﺑﯿﻪ. وﺻﺎﺣﺒﺘﻪ وﺑﻨﯿﻪ… (عبس ۳۴-۳۶)
? #دوج_چارجر با سرعت و با چراغ های روشن و بدون هیچ مانعی به پیش می رود و …
#نهر_زاب
ساعت هشت و پنجاه و سه دقیقه جمعه هفتم مهرماه هزار وسیصد و نودوشش
۲۸. گزارش بیست و هشتم از عملیات حویجه
⚠️ انفجار خودروی مفخخه
? خودروی انتحاری دوج با رسیدن به سه راهی به چپ می پیچد و در پشت مزرعه ذرت، از دید من مخفی می شود… دلم مثل سیر و سرکه می جوشد. تنها دو سه دقیقه قبل با موحان و محمد و سروان اثیر (با سرهنگ اثیر اشتباه نشود) کنار هم بودیم… از طرفی هم بین دو یگان قرار گرفته ام و محل ایستادنم اصلا امن نیست. هم به دلیل احتمال شدت انفجار و هجوم ترکش های خودرو و هم به واسطه احتمال حضور قناصه چی های داعش.
? با این حال تمام قد ایستاده ام به تماشای انفجار. هنوز چند ثانیه ای از مخفی شدن خودرو در پشت مزرعه ذرت نگذشته است، که انفجار شدیدی به همراه شعله های سرخ آتش سر به آسمان می کشد…
در کل انفجار چندان قوی نیست. اگر بود باید ترکش هایش شعاع زیادی را طی می کرد که نکرد. طبیعتا به روال معمول، بخش زیادی از مواد منفجره، استاندارد نیست و دست ساز است.
https://t.me/MasoumiMedia/4
? از فلوجه بدین سو عمده تجهیزاتی که از داعشی ها دیده ام، دست ساز بوده است. خمپاره اندازهای جهنم، خمپاره های فاروق، پهبادهای دست ساز، اشتایرهای دست ساز، مواد منفجره دست ساز با قدرت انفجاری نه چندان زیاد و الخ. آیا این، ناقضِ نظریه عده زیادی از کارشناسان که معتقدند، سرویس های اطلاعاتی غربی، خط امداد بیست و چهار ساعته ای را برای داعش ترتیب داده اند، نیست؟! حالا دمپایی های کهنه و لباس های خانگی مقاتلان مقتولشان در میدان بماند.
بازی کردن جهادگرایان در پازل غرب و بهره گیری سرویس های اطلاعاتی منطقه ای و غربی از ایشان برای زدن دشمن مشترک و بالنتیجه تقدیم کمک های خاص اطلاعاتی و احیانا تسلیحاتی مساله ای نیست که قابل انکار یا تجاهل باشد. با این حال، برخی استاد هستند در قصه سازی های بدون سند. بگذرم. در وقتی دیگر، سیاهه ای خواهم نوشت درباره ترابط فیمابین غرب و جهادگرایان. فارغ از شنئان قوم…
? حالا نه راه پس دارم نه راه پیش. با این حال تصمیم می گیرم خودم را سریعا به یگان های احتیاط و محل انفجار برسانم. با دو حرکت می کنم. صدای چهچه های بلبل ها اما هنوز ادامه دارد. حتی صدای انفجار نیز در تصمیمشان بر طرب انگیزی تاثیری نگذاشته است.
نفس زنان به عقب می دوم و همزمان به این فکر می کنم که آن سوی بوته های ذرت با چه صحنه ای مواجه خواهم شد. همینطور که در حال فکر کردن هستم، لحظه ای به خودم می آیم. و می ایستم. اگر در این هیاهو، من تنها و بی پناه را با نیروهای تک ور داعش اشتباه گرفتند چه خاکی باید به سر بریزم. می ترسم. از آتش خودی یا به قول فرنگی ها فرندلی فایر.
می خواهم به سمت هامر ستوان بسام برگردم. آن ها هم چهارصد متری دور شده و آرایش گرفته اند. ممکن است آن ها هم من را با داعشی ها اشتباه بگیرند.
? چه خاکی باید بر سر ریخت را فعلا نمی دانم. کمی سر جایم می نشینم تا از دید دو طرف مخفی باشم. از یک طرف دیگر چشمم هم به باغ انگور است. احتمال این که قناصه چی های داعش آنجا کمین کرده باشند هم هست. کمی می گذرد و تصمیم می گیرم به سمت بسام بر گردم. هر چه باشد، آن ها پیاده شدن مرا دیده اند. با این نیت با سرعت به سمت بسام برمی گردم و با یک دستم به آن ها اشاره می کنم که حواسشان باشد. هنوز چندقدمی دور نشده ام که صدای یک گلوله قناصه مرا به خودم می آورد. صدا نزدیک است اما جهت آتش به سمت من نیست. باید احتیاط کرد. این وسط چه کسی از من که خارج خودروی زرهی هستم بهتر؟ به سرعت به داخل مزرعه ذرت می پرم و خودم را پشت ساقه ها مخفی می کنم و همزمان از آن جا باغ انگور را زیرنظر می گیرم.
? حالا خطر از سه جهت وجود دارد. از سمت راست: محمد و موحان. از سمت چپ : بسام و از روبرو: باغ انگور.
کمی صبر می کنم. خبری نیست. یحتمل آتش خودی بوده است باز. از این آتش خودی زیاد رنج برده ایم تا به حال. نفس عمیقی می کشم و با سرعت از مزرعه بیرون می زنم و همان طور که نگاهم به باغ انگور است به شتاب به سوی خودروی بسام و هاموی همراهش می دوم…
#نهر_زاب
ساعت نه و پنج دقیقه جمعه هفتم مهرماه هزار وسیصد و نودوشش
دیدگاه
سلام بر دوستان تحولات جهان اسلام
خیلی عالی بود
منتظر گزارشات بعدی هستم
ممنون
سلام و سپاس
خداوند هادی معصومی را به همراه بچه های تحولات زنده نکه داره که یک تنه داره بار سنگین مستند سازی این نبرد تاریخی را به دوش مکیشه احتمالا. خدا از خطرات دورش کنه و بهش شجاعت مضاعف عطا کنه.
چقدر و چقدر این گزارشات جذاب هستند. عالی. بهتر از هر فیلم سینمایی و داستان و کتابی.