معمار نظم نوین در منطقه

چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۴ - ۰۰:۴۶
https://iswnews.com/?p=135174

این گزارش به بررسی تحرکات تام باراک، فرستاده ویژه آمریکا در امور سوریه و لبنان و نقش او در بازتعریف نظم منطقه‌ای غرب آسیا پس از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ می‌پردازد. باراک با هدف مهار محور مقاومت، خلع سلاح حزب‌الله، ایجاد دولت فراگیر در سوریه و تشکیل مناطق حائل در مرزهای جنوبی سوریه، تلاش دارد موازنه قوا را به سود رژیم صهیونیستی و آمریکا بازتعریف کند. این پروژه به‌طور کلی به دنبال تضعیف نفوذ ایران و تقویت حضور آمریکا و اسرائیل در منطقه است. در این بحث، به تحلیل اهداف و استراتژی‌های باراک و پیامدهای آن بر لبنان و سوریه خواهیم پرداخت.

مقدمه
تحولات غرب آسیا پس از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ تنها یک دور تازه از درگیری‌ها نیست، بلکه نشانه آغاز پروژه‌ای کلان برای بازتعریف نظم منطقه‌ای است؛ پروژه‌ای که به‌جای تغییر مرزها بر بازطراحی خطوط امنیتی، سیاسی و اقتصادی تمرکز دارد. هدف اصلی، عادی‌سازی جایگاه رژیم و تبدیل آن به بازیگری محوری در معادلات غرب آسیا است. ایالات‌متحده، به‌ویژه در دوران ترامپ این روند را با شعار «ثبات استراتژیک» هدایت می‌کند. در این چارچوب، تام باراک به‌عنوان فرستاده ویژه در پرونده سوریه و لبنان، نقش اصلی را در مدیریت تحولات شامات بر عهده گرفته است. مأموریت او بیش از هر چیز بر مهار محور مقاومت و بازتعریف نقش حزب‌الله و دولت دمشق متمرکز است. پروژه باراک از ادغام گروه‌های مسلح در دولت‌های مرکزی، خلع سلاح تدریجی و ایجاد مناطق حائل سخن می‌گوید. ظاهر آن دیپلماتیک است، اما درواقع یک استراتژی برای تضمین منافع امنیتی رژیم صهیونیستی و تقویت نقش آمریکا به‌عنوان میانجی در برابر ایران و روسیه است. بر این اساس، این گزارش تلاش دارد تحرکات باراک را تحلیل کرده و جایگاه آن را در چارچوب بازآرایی کلان نظم منطقه‌ای توضیح دهد.

چارچوب نظری و روش تحقیق
این گزارش بر دو چارچوب تحلیلی استوار است. نخست، «مهندسی موازنه قوا» که نشان می‌دهد ایجاد مناطق حائل و خلع سلاح گروه‌های مقاومت بخشی از سیاست بازتوزیع قدرت در مرزهای سوریه – لبنان به سود رژیم است. دوم، «دولت‌سازی فراگیر حداقلی» بر این نکته تأکید دارد که دولت مرکزی در دمشق نه به‌منظور حل بحران حکمرانی، بلکه به‌عنوان ابزار مهار محور مقاومت و کاهش نفوذ ایران و حزب‌الله طرح‌ریزی می‌شود.

ازنظر روش‌شناسی، پژوهش مبتنی بر تحلیل اسنادی است. داده‌ها از منابع علنی شامل گزارش‌های خبری، تحلیل‌های اندیشکده‌ای و بیانیه‌های رسمی گردآوری و در قالب مدل «بازیگر – ابزار – محدودیت» تحلیل‌شده‌اند. بازیگر اصلی (تام باراک)، ابزارهای عملیاتی (خلع سلاح، مناطق حائل، پیوند اقتصاد و امنیت) و محدودیت‌های محیطی (تنوع قومی و ایدئولوژیک، واکنش محور مقاومت و رقابت قدرت‌های منطقه‌ای) هستند. این چارچوب کمک می‌کند تحرکات باراک نه به‌صورت رویدادهای پراکنده، بلکه به‌عنوان بخشی از معماری راهبردی واحد فهمیده شوند.

خلع سلاح حزب‌الله محور بسته اصلی باراک
تام باراک، فرستاده ویژه آمریکا در امور سوریه و لبنان و سفیر آمریکا ترکیه، از ماه مه ۲۰۲۵ مسئولیت‌های دیپلماتیک در منطقه شامات را بر عهده گرفت اما ورود مستقیم او به پرونده لبنان از ژوئن همان سال هنگامی‌که طی نامه‌ای رسمی به دولت لبنان خواستار اقدام فوری برای خلع سلاح حزب‌الله شد، آغاز گردید. نخستین سفر رسمی او به بیروت در ۷ ژوئیه ۲۰۲۵ انجام شد و تا پایان همان ماه دست‌کم سه بار دیگر به لبنان رفت. تحلیل این کنش‌ها نشان می‌دهد که این اقدامات در راستای بخشی از راهبرد گسترده‌تر واشنگتن برای مدیریت مرحله پس از تضعیف حزب‌الله است؛ تضعیفی که از عملیات‌هایی چون انفجار پیجرها در سپتامبر ۲۰۲۴ و ترور سید حسن نصرالله در اکتبر همان سال آغاز شده بود.

باراک در همین دوره طرحی شش‌صفحه‌ای به دولت لبنان ارائه داد که بر اساس آن، خلع سلاح کامل حزب‌الله تا نوامبر ۲۰۲۵ در ازای توقف حملات رژیم، خروج نیروهای آن از جنوب لبنان و ارائه کمک‌های اقتصادی به لبنان انجام گیرد. محور این طرح، رویکردی گام‌به‌گام داشت که بر پایه تعیین جدول زمانی برای تحویل سلاح‌های سنگین حزب‌الله، ارائه بسته‌ای برای تقویت ارتش لبنان به‌عنوان ضامن اجرای روند و ایجاد مناطق اقتصادی با پشتیبانی آمریکا و متحدانی همچون عربستان و قطر طراحی شده بود. در کنار خلع سلاح، این نقشه شامل تعیین مرزهای دریایی لبنان با رژیم و سوریه برای بهره‌برداری از منابع انرژی شرق مدیترانه نیز بود؛ امتیازی که نقش «هویج اقتصادی» برای دولت لبنان ایفا می‌کرد.

در همین راستا ابراهیم ماجد، تحلیلگر سیاسی و فعال رسانه‌ای لبنانی-عربی در دوره سپتامبر تا اکتبر ۲۰۲۵ مجموعه‌ای از مواضع انتقادی را نسبت به طرح‌های تام باراک فرستاده ویژه ایالات‌متحده به لبنان و سوریه در شبکه اجتماعی ایکس منتشر کرده است. ماجد این طرح‌ها را بخشی از پروژه‌ای گسترده‌تر به رهبری آمریکا و رژیم برای تضعیف مقاومت لبنان و تغییر توازن سیاسی-امنیتی در این کشور ارزیابی می‌کند.
از منظر او، دکترین ترامپ در قبال لبنان که باراک نقش اجرایی آن را بر عهده دارد، بر سه محور اصلی استوار است:

  • خلع سلاح حزب‌الله و محدودسازی نقش آن در جنوب لبنان.
  • ایجاد مناطق حائل در امتداد مرزهای جنوبی، همسو با منافع امنیتی رژیم.
  • تحریک درگیری‌های داخلی و بازتعریف نقش ارتش لبنان در راستای مقابله با جناح‌های مقاومت، نه رژیم صهیونیستی.

در پست‌های متعددی، ماجد استدلال می‌کند که طرح باراک بازتولید مستقیم الگوی «نقشه‌کشی جدید خاورمیانه» است که هدف آن بازتعریف مرزها و هویت‌های ملی به سود آمریکا و رژیم می‌باشد. او حتی با استناد به هشدارهای پیشین سید حسن نصرالله، این طرح را تلاشی برای الحاق تدریجی لبنان به پروژه‌های منطقه‌ای تحت نفوذ غرب تفسیر می‌کند.

با کنار هم گذاشتن داده‌های رویدادها و تحلیل‌های باراک می‌شود هدف اصلی او را چنین توضیح داد که پس از ۷ اکتبر و مجموعه عملیات‌های امنیتی رژیم صهیونیستی به حزب‌الله (ترور سید حسن نصرالله و عملیات پیجرها)، واشنگتن این مقطع را یک «پنجره فرصت» برای مهندسی دوباره موازنه قدرت در لبنان دید. باراک در این چارچوب، با سفرهای مکرر و طرح خلع سلاح مرحله‌ای، می‌کوشد شکست‌های اطلاعاتی حزب‌الله را به یک روند سیاسی- نهادی تبدیل کند. فشارهای هم‌زمان بر دولت لبنان برای مصادره سلاح، پیشنهاد کمک‌های اقتصادی مشروط و تأکید بر اجرای قطعنامه ۱۷۰۱ همه بخشی از تلاش برای قفل‌کردن حزب‌الله در موضعی تدافعی است تا به‌مرور از نیروی مقاومت منطقه‌ای به بازیگر صرفاً سیاسی تقلیل یابد. این رویکرد با هدف ایجاد ثباتی کنترل‌شده به نفع رژیم صهیونیستی و پیوند بیشتر لبنان با محور غربی – عربی طراحی شده است.

در سطح روایت و تصویرسازی، باراک تلاش دارد حزب‌الله را از جایگاه «مدافع ملی» به «مانع اصلاحات» تقلیل دهد. توهین به خبرنگاران لبنانی، استفاده از تعابیری چون «دشمن» و «افعی» برای حزب‌الله و ایران و تأکید بر فساد ساختاری لبنان، همه در خدمت یک چارچوب گفتمانی است که مشروعیت اجتماعی حزب‌الله را فرسایش دهد. هم‌زمان، پیشنهادهایی چون ایجاد منطقه اقتصادی یا سرمایه‌گذاری عربستان و قطر در ازای خلع سلاح، نقش «هویج» را دارند تا دولت و افکار عمومی لبنان به سمت معامله سوق یابند. بنابراین، پروژه باراک نه صرفاً دیپلماتیک بلکه یک ترکیب از جنگ نرم، فشار اقتصادی و هم‌راستاسازی منطقه‌ای است و هدف نهایی‌اش کاهش نفوذ ایران و ایجاد «شامات ایمن» برای واشنگتن و تل‌آویو است.

«دولت فراگیر»؛ مهار پیوندهای محور مقاومت
در سوریه، راهبرد اصلی تام باراک بر ایده «دولت فراگیر» استوار است. مفهومی که به معنای ایجاد یک دولت مرکزی واحد است که تمامی گروه‌های قومی و ایدئولوژیک ازجمله کردها، دروزی‌ها، جریان‌های سنی وابسته به هیئت تحریرالشام (HTS) و نیروهای چندملیتی سابق را در خود ادغام کند، بدون آنکه به الگوی فدرالیسم تن دهد. پس از سقوط دولت بشار اسد در دسامبر ۲۰۲۴ ایالات‌متحده سرمایه‌گذاری سیاسی خود را بر احمد الشرع (جولانی) متمرکز کرد، هرچند پیشینه افراطی و ترکیب آن از عناصر چچنی، ازبک و تونسی همواره محل مناقشه بوده است. باراک در نخستین بازدید رسمی از دمشق در ۲۹ مه ۲۰۲۵ با برافراشتن پرچم آمریکا در سفارت این کشور بر «حل‌وفصل مسائل با اسرائیل از طریق گفت‌وگو» تأکید کرد.

تحرکات اخیر باراک نیز بازتاب عملی همین راهبرد است. او در ۶ اکتبر ۲۰۲۵ به الحسکه سفر کرد و با مظلوم عبدی، رهبر نیروهای دموکراتیک سوریه (SDF)، دیدار نمود تا روند اجرای توافق ۱۰ مارس ۲۰۲۵ میان دمشق و نیروهای دموکراتیک سوریه را ارزیابی کند. این توافق بر ادغام نیروهای کرد در ارتش سوریه با تمرکز بر مبارزه با داعش و تضمین دسترسی‌های انسانی استوار است. باراک در پیامی در شبکه اجتماعی ایکس در ۸ اکتبر ۲۰۲۵ تأکید کرد: «این توافق برای ثبات سوریه و نیز برای منافع ترکیه و ایالات‌متحده حیاتی است» و درعین‌حال هرگونه ادعا مبنی بر تضعیف نقش ترکیه را رد کرد. این سفر اندکی پس از درگیری‌های فرقه‌ای در حلب (۷ اکتبر) انجام شد و با حضور دریادار برد کوپر (فرمانده سنتکام) در دمشق ادامه یافت؛ جایی که باراک و الشرع بر موضوع «آشتی ملی» گفت‌وگو کردند.

مناطق حائل در جنوب سوریه؛ کمربند امنیتی رژیم
در جنوب سوریه نیز، باراک بر خلع سلاح جبهه تحریرالشام در منطقه سویدا (با اکثریت دروزی) و تشکیل یک «منطقه حائل» تمرکز دارد. او در ۲۴ سپتامبر ۲۰۲۵ اعلام کرد که دمشق و تل‌آویو به توافقی برای «کاهش تنش» نزدیک شده‌اند؛ توافقی که شامل توقف حملات رژیم و پرهیز از استقرار سلاح‌های سنگین در جنوب سوریه است. این طرح در عمل تهدیدهای ناشی از تحریرالشام را برای امنیت رژیم خنثی کرده و درعین‌حال نیروهای چندملیتی را در چارچوب دولت جدید ادغام می‌کند. بنیاد دفاع از دموکراسی‌ها در تحلیلی در ۱۹ اوت ۲۰۲۵ این روند را «هرج‌ومرج ساخته باراک» توصیف کرد، هرچند اذعان داشت که هدف نهایی ادغام جریان‌های اسلام‌گرا در یک ساختار حکومتی متمرکز است.

طبق گزارش «مؤسسه مطالعات جنگ» در ۱۷ سپتامبر ۲۰۲۵، رژیم پیشنهادی ارائه کرده که بر اساس آن جنوب سوریه وارد وضعیت تازه‌ای از محدودیت‌های نظامی شود. این طرح به طور کلی سه بخش اصلی دارد:

  • آبی تیره: ارتفاعات جولان تحت کنترل صهیونیست‌ها.
  • آبی روشن: گسترش دو کیلومتری منطقه حائل تحت مدیریت سازمان ملل در امتداد مرز.
  • زرد: ایجاد یک منطقه غیرنظامی جدید در شرق حائل که استقرار نیروهای نظامی و سلاح‌های سنگین در آن ممنوع باشد.
  • قرمز: تعیین بخش‌های وسیعی از جنوب دمشق به‌عنوان منطقه پروازممنوع.

هدف از این پیشنهاد، محدود کردن حضور نظامی سوریه و متحدانش در نزدیکی مرزهای اراضی اشغالی و ایجاد یک کمربند امنیتی پایدارتر برای تل‌آویو عنوان شده است.
طرح کمربند امنیتی در جنوب سوریه که رژیم و تام باراک پیگیری می‌کنند بر دو هدف اصلی بنا شده است: کاهش فوری خطر حضور جبهه تحریرالشام و نیروهای نزدیک به ایران در مرزهای شمالی اراضی اشغالی و آماده‌سازی سوریه پس از بشار اسد به‌عنوان منطقه‌ای بی‌طرف اما متمایل به آمریکا. در همین چارچوب اجزای عملی این طرح شامل توقف حملات هوایی رژیم در برابر تعهد دمشق به عدم استقرار سلاح‌های سنگین، ایجاد نوار دو کیلومتری تحت نظارت سازمان ملل، تشکیل یک منطقه غیرنظامی در شرق بدون تجهیزات سنگین و اعمال محدودیت پرواز در جنوب دمشق است.

گزارش‌های مؤسسه مطالعات جنگ و بنیاد دفاع از دموکراسی‌ها این وضعیت را «هرج‌ومرج کنترل‌شده» نامیده‌اند؛ حالتی که در عین تقویت بازدارندگی رژیم و تسهیل عادی‌سازی روابط منطقه‌ای سوریه، خطر شکاف‌های قومی به‌ویژه در سویدا را بیشتر کرده و توان دولت برای حفظ ثبات را کاهش می‌دهد. در نتیجه، این طرح بیش از آنکه راه‌حل بحران باشد به معنای بازآرایی موقت و به تعویق انداختن تنش‌هاست.

اهرم اقتصاد و انرژی؛ پاداش ادغام در برابر تبعیت
اقدامات تام باراک در سوریه بخشی از پروژه کلان غربی – صهیونیستی برای مهار محور مقاومت است. «دولت فراگیر» که او پیشنهاد می‌کند در ظاهر پاسخی به تنوع قومی و مذهبی سوریه است، اما در سطح راهبردی ابزاری برای جذب گروه‌های رادیکال و جلوگیری از بازتولید پیوند سوریه با جریان‌های ضدصهیونیستی است.
راهبرد او بر «کنترل از طریق ادغام» استوار است. یعنی جذب بازیگران محلی در چارچوب دولتی که همسو با منافع واشنگتن و تل‌آویو عمل کند و توان بازیگری مستقل در محور مقاومت را از دست بدهد. ابزار این راهبرد امتیازدهی تدریجی است؛ از کاهش تحریم‌ها و وعده ادغام اقتصادی گرفته تا مشارکت در پروژه‌های انرژی و تجاری.

هدف نهایی دکترین ترامپ تثبیت سوریه به‌عنوان یک «دولت میانی» در معماری جدید غرب آسیاست؛ دولتی که آن‌قدر ضعیف باشد که نتواند پشتوانه‌ای برای محور مقاومت شود، اما به اندازه کافی توان داشته باشد تا دچار فروپاشی کامل نشود. پروژه باراک هم در همین چارچوب تعریف می‌شود و در واقع بخشی از تلاش گسترده‌تر آمریکا و اسرائیل برای ایجاد نظمی کنترل‌شده است نظمی که بقای آن بر پایه موازنه نیروها و مهار بازیگران ضدغربی استوار خواهد بود.

بررسی حساب رسمی باراک در پلتفرم ایکس نشان می‌دهد ۶۰٪ از پست‌ها به سوریه اختصاص دارد؛ محور اصلی آن ادغام نیروهای کرد و تثبیت دولت مرکزی است. ۲۰٪ به لبنان مربوط است و بر خلع سلاح حزب‌الله و بازسازی نهادها تأکید دارد. روابط با ترکیه و رژیم صهیونیستی ۱۵٪ را شامل می‌شود که بر کاهش تنش و هماهنگی امنیتی متمرکز است. ۵٪ باقی‌مانده به ارجاع به «رویای دیپلماتیک ترامپ» به‌عنوان چارچوب راهبردی تعلق دارد. این توزیع نشان می‌دهد سوریه کانون سیاست باراک است، لبنان در اولویت دوم قرار دارد و روابط منطقه‌ای و ارجاعات کلان بیشتر نقش تکمیلی ایفا می‌کنند.

پیوند با پروژه کلان ترامپ – اسرائیل
تحرکات تام باراک فراتر از دیپلماسی روزمره است و در قالب «پروژه شامات» به‌عنوان بخشی از راهبرد ترامپ – نتانیاهو برای بازنویسی معادلات امنیتی منطقه عمل می‌کند. پس از ۷ اکتبر، ترور سید حسن نصرالله و سقوط دولت اسد، واشنگتن فرصت یافت نظم شامات را بر مبنای منافع خود بازتعریف کند و باراک در این روند نقش معمار اجرایی را بر عهده گرفت.
لبنان و سوریه را می‌توان به عنوان دو ستون این پروژه‌ برشمرد. به واقع در لبنان، خلع سلاح حزب‌الله به معنای حذف اصلی‌ترین تهدید شمالی اراضی اشغالی است؛ در سوریه نیز، طرح «دولت فراگیر» بر محور احمد الشرع (جولانی) با ادغام گروه‌های افراطی، کردها و دروزی‌ها در ساختار دولت مرکزی دنبال می‌شود. این روند، به تعبیر تحلیلگران غربی، ظرفیت ایران و روسیه را تضعیف و امنیت رژیم را تقویت می‌کند، حتی اگر به بهای هرج‌ومرج کوتاه‌مدت تمام شود.
در نهایت، ابتکار باراک همسو با طرح «صلح غزه» دولت ترامپ، شامات را به «منطقه حائل امن» برای رژیم بدل می‌کند؛ فضایی که به باور آنان هم تهدیدات محور مقاومت را مهار می‌کند و هم ادغام مشروط سوریه و لبنان در نظم امنیتی – اقتصادی جدید را ممکن می‌سازد.

نتیجه‌گیری
پروژه باراک در ظاهر با عنوان «ثبات و بازسازی» معرفی شده، اما در عمل هدف اصلی آن بازتعریف نظم شامات به سود آمریکا و رژیم است. سه محور اصلی این پروژه شامل خلع سلاح حزب‌الله در لبنان، ایجاد دولت فراگیر در سوریه و استقرار مناطق حائل در جنوب سوریه است. تحقق این اهداف به معنای کاهش عمق راهبردی ایران و محدودسازی توان محور مقاومت خواهد بود.

از دل این روند، چند پیامد استراتژیک محتمل است که این‌گونه می‌توان بیان نمود: لبنان وارد مرحله‌ای از شکنندگی سیاسی می‌شود، زیرا خلع سلاح حزب‌الله بدون جایگزین واقعی توازن قوا را برهم می‌زند. در سوریه، فشار بر دولت مرکزی و تقویت گروه‌های متنوع قومی و مذهبی می‌تواند به سمت فدرالی‌سازی یا تجزیه پیش برود. رژیم نیز با ایجاد مناطق پرواز ممنوع و خطوط حائل در جنوب سوریه جایگاه خود را تثبیت می‌کند. هم‌زمان، وابستگی اقتصادی به سرمایه‌گذاری‌های مشروط آمریکا و قطر ابزار فشار تازه‌ای خواهد بود.

سناریوها
۱- موفقیت نسبی طرح باراک
در این حالت، خلع سلاح تدریجی حزب‌الله و شکل‌گیری مناطق حائل می‌تواند نقش محور مقاومت را در لبنان و سوریه کمرنگ‌تر کند. با این حال، بی‌اعتمادی داخلی و اعتراضات اجتماعی فروکش نخواهد کرد و نوعی نارضایتی مزمن در بطن جامعه باقی می‌ماند.
۲- شکست پروژه باراک
اگر حزب‌الله و متحدان ایرانی – سوری در برابر فشارها انسجام نشان دهند، ابتکار باراک به فروپاشی می‌رسد. پیامد چنین وضعیتی بازگشت به چرخه هرج‌ومرج و قطبی‌سازی سیاسی – اجتماعی است؛ روندی که بیشتر بر اساس دستورکار قدرت‌های غربی و عربی شکل خواهد گرفت.
۳- مصالحه شکننده
گزینه دیگر می‌تواند دستیابی به توافق‌های محدود اقتصادی و سیاسی باشد، بی‌آنکه خلع سلاح کامل اتفاق بیفتد. نتیجه چنین وضعیتی همان «نه جنگ، نه صلح» همیشگی است؛ وضعیتی خاکستری که ثبات ظاهری دارد اما تنش در زیر پوست جامعه و منطقه زنده می‌ماند.
۴- ورود بازیگران جدید
اگر پروژه باراک فرسایشی شود، دیگر قدرت‌ها مانند ترکیه، ایران، روسیه و حتی چین برای پرکردن خلأ وارد عمل خواهند شد. در این سناریو، وزن آمریکا و رژیم در معادلات منطقه‌ای کاهش می‌یابد و موازنه قوا به سمت چندقطبی شدن می‌رود.
۵- حلقه فشرده ترامپ علیه ایران
در نهایت، ممکن است پروژه باراک بخشی از راهبرد گسترده‌تر دولت ترامپ برای مهار ایران باشد. اگر این مسیر به موفقیت برسد، عمق راهبردی تهران در لبنان و سوریه تضعیف خواهد شد و موازنه منطقه‌ای به سود واشنگتن و تل‌آویو تغییر می‌کند.

توصیه‌های راهبردی
برای مقابله با این پروژه، چند مسیر عملی وجود دارد. در سطح دیپلماتیک، همکاری نزدیک با روسیه و ترکیه اهمیت دارد، زیرا هر دو کشور نسبت به پیامدهای «مناطق حائل» در جنوب سوریه حساس هستند و می‌توانند در ایجاد موازنه نقش ایفا کنند. همچنین، فعال‌سازی ظرفیت‌های عربی مستقل مانند عراق و اردن می‌تواند از تبدیل شدن پروژه باراک به اجماع منطقه‌ای جلوگیری کند.
از نظر امنیتی، حزب‌الله احتمالاً بازدارندگی خود را حفظ کند، چرا که هرگونه روند خلع سلاح یک‌طرفه به معنای فروپاشی موازنه در لبنان خواهد بود. همزمان، باید در برابر عملیات ترکیبی که شامل فشار رسانه‌ای، اقتصادی و حتی ترور است آمادگی وجود داشته باشد.
در حوزه رسانه و افکار عمومی، ضروری است که ماهیت صهیونیستی – آمریکایی این پروژه آشکار شود. نشان دادن این‌که شعار «بازسازی» در حقیقت پوششی برای نفوذ سیاسی و امنیتی است، می‌تواند بخش مهمی از افکار عمومی عربی را علیه آن بسیج کند.
در نهایت، بعد اقتصادی پروژه باراک نیز نیازمند پاسخ است. اگر لبنان به سمت سرمایه‌گذاری‌های مشروط آمریکا و قطر و عربستان کشیده شود، این مسئله به ابزار فشار بدل خواهد شد. جایگزین‌سازی منابع مالی و طرح‌های اقتصادی بدون شروط امنیتی، مثلاً از طریق همکاری‌های ایران، عراق و چین می‌تواند این فشار را کاهش دهد.

  • به اشتراک بگذارید:

دیدگاه

  • دیدگاه های شما پس از تایید مجموعه تحلیلی خبری تحــولات جهــان اســلام در سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی توهین، تهمت و افترا باشند منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیرمرتبط باشند منتشر نخواهد شد.