جدال پارادایمها

پس از حملات ۷ اکتبر، رژیم صهیونیستی دکترین دفاعی خود را از «بازدارندگی و مهار» به «تهاجم پیشگیرانه و کنش یکجانبه» تغییر داده است. این رویکرد که ریشه در شکستهای ۲۰۰۶ دارد، اکنون ایران را بهعنوان «تهدید اصلی» تعریف کرده و بودجه و تمرکز نظامی خود را بر آمادگی برای رویارویی با تهران قرار داده است. چنین تغییری معادلات امنیتی منطقه را دگرگون کرده و ضرورت بازنگری در ارزیابیها و سیاستهای بازدارندگی ایران را برجسته میسازد.
سناریوی اول: تحکیم هژمونی منطقهای از طریق ضربات پیشگیرانه
تثبیت جایگاه
در این سناریو که احتمال وقوع آن زیاد به نظر نمیرسد، رژیم به دنبال تثبیت موقعیت خود بهعنوان «ابرقدرت منطقهای» خواهد بود. بر اساس تحلیل جروزالمپست در ۲۰۲۴، «اسراییل در دکترین دفاعی بهروزشده خود، منشور ابرقدرت منطقهای خود را اعمال خواهد کرد که شامل تضعیف توانمندیهای دشمن و پیشدستی در برابر تهدیدات دشمن است». براساس این سناریو، رژیم از پشتیبانی ضمنی آمریکا برخوردار خواهد بود و علیرغم نگرانیهای بینالمللی، به اقدامات یکجانبه خود ادامه خواهد داد. در این چارچوب، احتمال حمله به تأسیسات هستهای ایران بسیار بالاست، بهویژه که طبق گزارش ۲۰۲۵، ایران به غنیسازی ۶۰ درصدی رسیده است. رژیم ممکن است ترکیبی از حملات سایبری، عملیات ویژه و بمبارانهای هوایی برای تخریب زیرساختهای نظامی ایران را انتخاب کند.
ضربه اول فلجکننده
اگر جنگی در چارچوب این سناریو رخ دهد، رفتار رژیم بر اساس دکترین «ضربه اول فلجکننده» (Paralyzing First Strike) خواهد بود که هدف آن از میان بردن توانایی واکنش دشمن در همان ساعات اولیه درگیری است. این استراتژی که ریشه در مفهوم «شوک و وحشت» (Shock and Awe) دارد، با تکنولوژیهای قرن بیستویکم بهروزرسانی شده، شامل چهار فاز خواهد بود.
فاز اول: حملات سایبری گسترده برای فلج کردن شبکههای فرماندهی، کنترل، ارتباطات، کامپیوتر، اطلاعات، نظارت و شناسایی (C4ISR) دشمن که در جنگ ژوئن ۲۰۲۵ منجر به سرقت ۹۰ میلیون دلار از صرافیهای رمزارز و نابودی دادههای بانک سپه شد.
فاز دوم: عملیاتهای ترور هدفمند علیه فرماندهان ارشد نظامی و متخصصان برنامه هستهای که با استفاده از اطلاعات جمعآوریشده توسط موساد و با ترکیب «هوش انسانی و مصنوعی» انجام میشود.
فاز سوم: موجهای پیدرپی حملات هوایی با استفاده از موشکهای کروز، بمبهای هوشمند و برای اهداف سختتر، بمبهای نفوذی فوقسنگین GBU-57 که تنها توسط بمبافکنهای B-2 آمریکا قابل حمل هستند.
فاز چهارم: عملیات زمینی محدود برای تصرف نقاط استراتژیک و ایجاد «مناطق امن» که از آنها بتوان عملیات بعدی را هدایت کرد.
این رویکرد چهار فازی در جنگ ژوئن ۲۰۲۵ با موفقیت نسبی اجرا شد، هرچند ایران توانست با شلیک موشکهای بالستیک «خیبر شکن» با کلاهک ۱۵۰۰ کیلوگرمی، برخی خسارات به تلآویو و پالایشگاه حیفا وارد کند.
استراتژی پاسخ نامتناسب
مهمترین ویژگی رفتار رژیم در این سناریو، «عدم تناسب محاسبهشده» (Calculated Disproportionality) خواهد بود که بر اساس دکترین ضاحیه شکل گرفته است. این یعنی پاسخ رژیم به هر تهدید یا حمله، بهعمد نامتناسب و ویرانگر خواهد بود تا هزینه هرگونه اقدام خصمانه را برای دشمن غیرقابل تحمل کند. برای مثال، در جنگ ژوئن ۲۰۲۵، در پاسخ به حمله موشکی ایران به پایگاههای نظامی رژیم، این رژیم نهتنها پایگاههای موشکی ایران را بمباران کرد، بلکه همزمان پنج بمب خودرویی در تهران منفجر کرد که منجر به کشته شدن چندین دانشمند هستهای شد. همچنین رژیم از «دیپلماسی قهری» (Coercive Diplomacy) استفاده خواهد کرد؛ ترکیبی از تهدید نظامی معتبر و پیشنهادات دیپلماتیک که دشمن را مجبور به پذیرش شرایط رژیم کند. این رویکرد در جنگ ژوئن ۲۰۲۵ منجر به آتشبسی شد که طی آن ایران عملاً از ادامه برنامه تسلیحات هستهای منع شد. نکته حائز اهمیت این است که رژیم در این سناریو به پشتیبانی کامل آمریکا متکی است؛ همانطور که در جنگ ژوئن مشاهده شد، حملات آمریکا به سه سایت هستهای کلیدی ایران، بهویژه تأسیسات فردو که ترامپ مدعی «نابودی کامل» آن شد، نقش تعیینکنندهای در موفقیت عملیات داشت.
سناریوی دوم: تشدید عملیات «کمپین بین جنگها» با تمرکز بر ایران
عملیات خاکستری
این سناریو با احتمال کمی بیشتر، امتداد و تشدید استراتژی فعلی رژیم است که بر عملیات پنهان و آشکار جنگ تمامعیار تأکید دارد. طبق بند ۳۰ فصل سوم دکترین ۲۰۱۵، «منطق، پشت استفاده از نیرو در «کمپین بین جنگها» حفظ و تقویت دستاوردهای کمپین قبلی در یک سری اهداف ثانویه طراحیشده برای جلوگیری از جنگ است». در این سناریو، رژیم به ترورهای هدفمند دانشمندان هستهای، خرابکاری در تأسیسات حساس، حملات سایبری گسترده و عملیات روانی علیه ایران ادامه خواهد داد. براساس این سناریو، رژیم سعی خواهد کرد بدون درگیری مستقیم، توان عملیاتی ایران را بهتدریج تضعیف کند. برای مقابله با این سناریو، ایران نیازمند تقویت امنیت داخلی، ایجاد سیستمهای مقاوم در برابر حملات سایبری و توسعه قابلیتهای پاسخ متقابل در عملیات «خاکستری» است. همچنین تنوعبخشی به مسیرهای انتقال تسلیحات و ایجاد ذخایر استراتژیک در نقاط مختلف منطقه ضروری خواهد بود.
فرسایش تدریجی
سناریوی دوم مبتنی بر تداوم و تعمیق استراتژی «کمپین بین جنگها» است که رژیم از سال ۲۰۱۵ به طور رسمی و از اوایل دهه ۲۰۱۰ به طور غیررسمی دنبال کرده است. این استراتژی که در دکترین ۲۰۱۵ بهعنوان «عملیات مداوم زیر آستانه جنگ برای جلوگیری از تقویت دشمن» تعریف شده، به رژیم امکان میدهد بدون پذیرش ریسکها و هزینههای یک جنگ تمامعیار، به طور مستمر قابلیتهای دشمنان خود را تضعیف کند. در این سناریو، رژیم به جای یک رویارویی بزرگ و قطعی، از استراتژی «فرسایش تدریجی» (Gradual Attrition) استفاده خواهد کرد که هدف آن تحلیل توان دشمن از طریق «هزار ضربه چاقو» است. تجربه موفق رژیم در انجام بیش از ۴۰۰ حمله هوایی به اهداف ایرانی در سوریه بین سالهای ۲۰۱۷ تا ۲۰۲۴، بدون آنکه منجر به جنگ تمامعیار شود، اعتبار این رویکرد را ثابت کرده است. علاوه بر این، عملیاتهای موفق خرابکاری در تأسیسات هستهای ایران (انفجارهای نطنز در ۲۰۲۰ و ۲۰۲۱)، ترور دانشمندان هستهای (محسن فخریزاده در ۲۰۲۰) و حملات سایبری (ویروس استاکسنت و حملات بعدی)، نشان دادهاند که این استراتژی میتواند پیشرفت برنامههای استراتژیک دشمن را بهطور مؤثر کُند یا متوقف کند. نکته کلیدی در این سناریو، «انعطافپذیری عملیاتی» است؛ رژیم بسته به شرایط و واکنش دشمن، شدت و نوع عملیات خود را تنظیم میکند تا همواره زیر آستانه تحریک جنگ تمامعیار باقی بماند.
الگوی سه مرحلهای
در صورت بروز تنشها در این سناریو، رفتار رژیم بر اساس «افزایش تنش کنترلشده» (Controlled Escalation) خواهد بود که هدف آن مدیریت سطح درگیری به گونهای است که مزایای تاکتیکی به حداکثر و ریسکهای استراتژیک به حداقل برسد. این رویکرد شامل استفاده از طیف گستردهای از ابزارها است:
از عملیات سایبری و جنگ الکترونیک گرفته تا ترورهای هدفمند و حملات هوایی محدود.
مثال برجسته این رویکرد، عملیات علیه حزبالله در سپتامبر ۲۰۲۴ بود که طی آن رژیم ابتدا هزاران پیجر و بیسیم را منفجر کرد (عملیات غیرکشنده اما فلجکننده). سپس رهبران ارشد را ترور کرد (ضربات دقیق با خسارات جانبی محدود) و در نهایت عملیات زمینی محدود (بدون اشغال طولانیمدت). این الگوی سه مرحلهای یعنی اختلال، decapitation (سرزنی) و تخریب محدود احتمالاً در برابر ایران نیز تکرار خواهد شد. فاز اختلال شامل حملات سایبری به زیرساختهای حیاتی، سیستمهای بانکی و شبکههای ارتباطی خواهد بود. فاز سرزنی شامل ترور شخصیتهای کلیدی برنامه هستهای، فرماندهان سپاه، و رهبران گروههای نیابتی خواهد بود که با استفاده از اطلاعات دقیق و فناوریهای پیشرفته انجام میشود. فاز تخریب محدود شامل حملات نقطهای به تأسیسات حساس، انبارهای تسلیحاتی و مراکز تولید موشک میشود و به گونهای طراحی میشود که خسارت حداکثری به قابلیتهای نظامی وارد کند اما از تلفات غیرنظامی گسترده که میتواند منجر به فشار بینالمللی شود، اجتناب کند.
حملات سایه
ویژگی متمایز رفتار رژیم در این سناریو، استفاده از «جنگ هیبریدی» (Hybrid Warfare) خواهد بود که ترکیبی از عملیات نظامی، اقدامات اطلاعاتی، جنگ روانی و فشارهای اقتصادی را شامل میشود. در بُعد نظامی، رژیم از «حملات سایه» (Shadow Strikes) استفاده خواهد کرد؛ عملیاتهایی که گرچه همه میدانند رژیم مسئول آنهاست، اما این رژیم هرگز مسئولیت رسمی آن را نمیپذیرد تا از واکنش رسمی دشمن جلوگیری کند. در بُعد اطلاعاتی، رژیم از نفوذ عمیق خود در ساختارهای امنیتی منطقه استفاده خواهد کرد؛ همانطور که توانست اطلاعات دقیقی از محل حضور شهید نصرالله به دست آورد و او را ترور کند. در بُعد روانی، رژیم به دنبال ایجاد «احساس ناامنی دائمی» در میان نخبگان و کادرهای دشمن خواهد بود؛ ترس از اینکه هر لحظه ممکن است هدف بعدی باشند. این احساس که در ایران پس از دستگیری ۲۱ هزار نفر به اتهام جاسوسی در جنگ ژوئن ۲۰۲۵ تشدید شد، میتواند منجر به فلج تصمیمگیری و کاهش ابتکار عمل دشمن شود. در بُعد اقتصادی، رژیم از لابیهای خود در آمریکا و اروپا برای تشدید تحریمها و انزوای اقتصادی ایران استفاده خواهد کرد. همچنین، عملیات سایبری علیه سیستمهای مالی و صنعتی ایران که میتواند میلیاردها دلار خسارت وارد کند، بخشی از این استراتژی خواهد بود. برای ایران، مقابله با این سناریو نیازمند توسعه «مقاومت هیبریدی» است؛ ترکیبی از تقویت امنیت داخلی، ایجاد قابلیتهای سایبری تهاجمی، توسعه شبکههای اطلاعاتی در داخل رژیم و ایجاد هزینههای نامتقارن برای این رژیم از طریق متحدان منطقهای و عملیات در مناطق دوردست.
سناریوی سوم: بازگشت محدود به بازدارندگی متقابل پس از تنشهای فزاینده
تعادل بازدارندگی
این سناریو با احتمال کم، پس از یک دوره تنش شدید و احتمالاً درگیری محدود، بازگشت به نوعی تعادل بازدارندگی را پیشبینی میکند. در این حالت، هر دو طرف پس از آزمون قدرت یکدیگر و مشاهده هزینههای سنگین جنگ تمامعیار، به نوعی «قواعد بازی» جدید خواهند رسید. مطابق تحلیل «واوِلروم» منتشر شده در ایام جنگ ۱۲ روزه، «دکترین پیروزی رژیم به نتایج نامشخصی منجر شد» و علیرغم برتری نظامی، رژیم نتوانست به پیروزی سیاسی دست یابد. این واقعیت ممکن است رژیم را به بازنگری در رویکرد تهاجمی کنونی وادار کند. در این سناریو، نقش بازیگران بینالمللی بهویژه آمریکا، روسیه و چین در میانجیگری و ایجاد چارچوبهای امنیتی جدید برجسته خواهد بود. ممکن است توافقات غیررسمی برای محدود کردن دامنه عملیات و جلوگیری از گسترش درگیری شکل بگیرد. برای ایران، این سناریو فرصتی برای بازسازی توان نظامی و تحکیم روابط با متحدان منطقهای فراهم میکند. اما باید توجه داشت که این بازدارندگی شکننده خواهد بود و هر حادثه کوچکی میتواند دوباره منطقه را به سمت تنش سوق دهد. بنابراین، حفظ آمادگی رزمی در عین تلاش برای کاهش تنش، استراتژی مناسبی برای این سناریو خواهد بود.
بازدارندگی چند سطحی
این سناریو که ریشه در نظریه «بازی مرغ» (Chicken Game) در روابط بینالملل دارد، زمانی محقق میشود که هر دو بازیگر درک کنند که ادامه مسیر تصادمی میتواند به نابودی متقابل یا حداقل خسارات غیرقابل جبران منجر شود. تجربه جنگ ۱۲ روزه ژوئن ۲۰۲۵ که علیرغم برتری نظامی آشکار رژیم و آمریکا، با آتشبسی پایان یافت که هیچ طرف نتوانست ادعای پیروزی قاطع کند، نشانهای از امکان تحقق این سناریو است. در این جنگ، رژیم علیرغم تخریب بخشهایی از برنامه هستهای ایران و ترور فرماندهان ارشد، نتوانست جمهوری اسلامی را سرنگون کند یا حتی توانایی پاسخگویی آن را بهکلی از بین ببرد. این «بنبست استراتژیک» میتواند زمینهساز بازگشت به نوعی تعادل باشد، هرچند این تعادل بسیار شکنندهتر و ناپایدارتر از گذشته خواهد بود. نکته مهم این است که این تعادل جدید بر اساس «بازدارندگی چند سطحی» شکل میگیرد؛ ترکیبی از تهدیدات نظامی مستقیم، قابلیتهای نامتقارن، اهرمهای اقتصادی و حمایتهای بینالمللی که هر طرف برای جلوگیری از اقدامات تهاجمی طرف مقابل از آن استفاده میکند.
تاکتیک ضربه و مذاکره
در صورت وقوع درگیری در چارچوب این سناریو، رفتار رژیم بر اساس «مدیریت بحران استراتژیک» (Strategic Crisis Management) خواهد بود که هدف آن دستیابی به اهداف محدود بدون ایجاد شرایطی است که کنترل اوضاع از دست خارج شود. این رویکرد شامل استفاده از «دیپلماسی زورمدار» (Gunboat Diplomacy) است که همان نمایش قدرت نظامی همراه با پیامهای دیپلماتیک برای وادار کردن طرف مقابل به عقبنشینی یا مذاکره میباشد. رژیم در این سناریو احتمالاً از تاکتیک «ضربه و مذاکره» (Strike and Talk) استفاده خواهد کرد که شامل انجام عملیاتهای محدود اما دردناک برای نشان دادن جدیت و توانایی خود و سپس پیشنهاد مذاکره از موضع قدرت خواهد شد. این الگو در رفتار رژیم در جنگهای غزه قابل مشاهده است، جایی که پس از تحمیل خسارات سنگین، آماده پذیرش آتشبس میشود. همچنین، رژیم در این سناریو به دنبال «بینالمللی کردن بحران» خواهد بود یعنی جلب حمایت آمریکا و قدرتهای غربی برای اعمال فشار دیپلماتیک و اقتصادی بر ایران. نقش آمریکا در این سناریو بسیار حیاتی است. همانطور که در جنگ ژوئن ۲۰۲۵ مشاهده شد؛ مداخله مستقیم آمریکا با بمباران سه سایت هستهای ایران، از یک سو قدرت بازدارندگی رژیم را افزایش داد و از سوی دیگر، با اعلام آتشبس توسط ترامپ، از تشدید بیشتر جنگ جلوگیری کرد. رژیم همچنین از «دیپلماسی منطقهای» استفاده خواهد کرد؛ تلاش برای ایجاد ائتلاف منطقهای ضدایرانی با کشورهای عربی که نگران نفوذ ایران هستند. توافقات ابراهیمی و احتمال عادیسازی روابط با عربستان سعودی، ابزارهای مهمی در این استراتژی هستند.
قواعد جدید بازی
مهمترین ویژگی رفتار رژیم در این سناریو، «انعطافپذیری محاسبهشده» (Calculated Flexibility) خواهد بود که اساس آن آمادگی برای تغییر تاکتیک و حتی اهداف بر اساس تحولات میدانی و محاسبات هزینه-فایده است. این به معنای آن است که رژیم ممکن است از برخی مطالبات حداکثری خود عقبنشینی کند بهشرطی که متوجه شود که پیگیری آنها میتواند منجر به درگیری تمامعیار با پیامدهای غیرقابل پیشبینی شود. برای مثال، در جنگ ۱۲ روزه، علیرغم اینکه نتانیاهو اعلام کرده بود که عملیات «تا زمانی که لازم باشد» ادامه خواهد یافت، پس از ۱۲ روز و با فشار آمریکا و نگرانی از واکنش روسیه و چین، به آتشبس تن داد. در این سناریو، رژیم همچنین به دنبال ایجاد «قواعد جدید بازی» (New Rules of the Game) خواهد بود؛ خطوط قرمز مشخص که تجاوز از آنها منجر به واکنش شدید خواهد شد، اما در عین حال، فضایی برای رقابت کنترلشده باقی میماند. این میتواند شامل توافق ضمنی برای عدم هدف قرار دادن زیرساختهای غیرنظامی حیاتی، عدم استفاده از سلاحهای غیرمتعارف و حفظ کانالهای ارتباطی غیرمستقیم برای مدیریت بحران باشد. نقش میانجیهایی مانند روسیه (که روابط نزدیکی با ایران دارد اما با رژیم نیز همکاری امنیتی دارد)، ترکیه (که با هر دو طرف روابط پیچیده دارد) و قطر (که میزبان پایگاه آمریکایی است اما با ایران نیز روابط خوبی دارد) در این سناریو برجسته خواهد بود. برای ایران، این سناریو فرصتی برای بازسازی و بازیابی قدرت است اما همزمان چالش حفظ اعتبار بازدارندگی در شرایطی که ضعفهای جدی در مواجهه با رژیم آشکار شده، بسیار دشوار خواهد بود.
نتیجهگیری و توصیههای راهبردی
بررسی سه سناریوی محتمل که شامل تحکیم هژمونی از طریق ضربات پیشگیرانه، تشدید کمپین بین جنگها و بازگشت به بازدارندگی شکننده میشود؛ نشان میدهد که در هر حالت، وضعیت امنیتی منطقه پیچیدهتر و خطرناکتر از گذشته خواهد بود. برای ایران، این واقعیت جدید نیازمند بازنگری اساسی در مفروضات استراتژیک، دکترینهای دفاعی و ساختارهای امنیتی است. توصیههای راهبردی کلیدی شامل:
اول، بازسازی فوری و جامع سیستمهای پدافند هوایی با تأکید بر مقاومت در برابر حملات سایبری و جنگ الکترونیک
دوم، توسعه قابلیتهای ضربه دوم مطمئن از طریق تنوعبخشی جغرافیایی و عملیاتی
سوم، ایجاد شبکههای فرماندهی غیرمتمرکز و مقاوم که حتی در صورت ضربات سرزنی بتوانند به فعالیت ادامه دهند
چهارم، توسعه قابلیتهای نامتقارن جدید فراتر از موشکهای بالستیک سنتی که اثربخشی محدودشان در جنگ ژوئن ۲۰۲۵ اثبات شد
پنجم، تقویت محور مقاومت با تأکید بر خودکفایی عملیاتی و امنیتی اعضا برای جلوگیری از نفوذ اطلاعاتی
ششم، توسعه دیپلماسی چندوجهی برای ایجاد ضمانتهای امنیتی و جلوگیری از انزوا
هفتم، سرمایهگذاری جدی در قابلیتهای سایبری، هوش مصنوعی، و فناوریهای نوظهور دفاعی.
تجربه جنگ ژوئن ۲۰۲۵ نشان داد که دوران «جنگهای محدود» و «قواعد بازی» سنتی به پایان رسیده است. در عصر جدید رقابت استراتژیک تمامعیار، تنها کشورهایی که بتوانند با سرعت تغییرات تکنولوژیک و دکترینی همگام شوند، قادر به حفظ امنیت و منافع خود خواهند بود. برای ایران، این به معنای ضرورت تحولی بنیادین در نگاه به امنیت ملی، از رویکرد واکنشی به کنشی، از تمرکز بر قابلیتهای سنتی به توسعه توانمندیهای نوین و از اتکا به بازدارندگی تکبُعدی به ایجاد بازدارندگی چندلایه و چندحوزهای است.



دیدگاه