بگرام؛ پاشنه آشیل چین و ایران

این متن به تحلیل دکترین نظامی و امنیتی آمریکا در غرب آسیا و اهمیت پایگاههای استراتژیک نظیر بگرام در افغانستان پرداخته است. ایالات متحده به دنبال کاهش حضور گسترده نظامی و استفاده از نیروی هوایی و نیروهای ویژه برای تأمین اهداف خود در منطقه است، بهویژه در مرزهای کشورهای ایران، روسیه و چین. افغانستان با داشتن پایگاه بگرام، نقطهای کلیدی برای دسترسی سریع و مداوم به این مرزهاست. همچنین، به بررسی همکاریهای نزدیک آمریکا با رژیم صهیونیستی و استراتژی “زمین مسطح” پرداخته میشود که به تسلط هوایی و حذف موانع دفاعی در منطقه اشاره دارد. در نهایت، هدف این استراتژیها دستیابی به برتری نظامی در غرب آسیا و تأثیرگذاری بر کریدورهای اقتصادی و سیاسی جهانی است.
طی چند هفته گذشته مقامات ایالات متحده آمریکا بارها تاکید کردهاند که حکومت افغانستان باید امکان استفاده آمریکا از فرودگاه بگرام را فراهم کند؛ در غیر این صورت حتی استفاده از قدرت نظامی جهت تسخیر این فرودگاه را در صدر برنامه خود قرار خواهند داد. کنکاش ذهنی تحلیلگران مسائل غرب آسیا، درک چرایی اصرار آمریکا بر دست یافتن به این فرودگاه در خاک افغانستان است. اهمیت مسئله زمانی ذهن هر پرسشگری را بیش از پیش به چالش میکشد که مبتنی بر راهبرد نوین امنیت ملی آمریکا، خروج گسترده نیروهای نظامی آمریکا از غرب آسیا در دستور کار ایالات متحده قرار دارد. همچنین یکی از وعدههای کمپین انتخاباتی ترامپ خروج نظامیان آمریکایی از غرب آسیا بوده است. پیچیدگی موضوع زمانی آشکارتر میشود که طی سالهای گذشته افغانستان اولین ایستگاه اجرای راهبرد آمریکا در زمینه خروج گسترده نیرو از منطقه غرب آسیا بوده است؛ اما اکنون افغانستان مجددا به مقصد نظامی آمریکا تبدیل شده است.
نگاهی به راهبرد حضور منطقهای آمریکا
رمزگشایی کنش فعلی ایالات متحده آمریکا با دقت در راهبرد امنیت ملی آمریکا (منتشر شده در سال ۲۰۲۲ توسط کاخ سفید)۱ ممکن میشود. طبق این راهبرد آمریکا خود را ملزم میداند که تعداد نیروهای خود در منطقه غرب آسیا را به کمترین میزان لازم در منطقه کاهش دهد و با جایگزینی نیروهای نخبه، واکنش سریع و تکیه بر نیروی هوایی، از تاکتیکهای استفاده گسترده از نیروی پیاده و زرهی فاصله بگیرد. ترور اسامه بن لادن و ابوبکر البغدادی مثالهای این راهبرد هستند؛ روشی که نیروهای ویژه با پشتیبانی نیروی هوایی به منطقه وارد شده، ماموریت محوله را انجام و به سرعت نیز از منطقه تخلیه میشوند.
طراحان این دکترین به این مسئله توجه داشتهاند که راهبرد نوین امنیت ملی نباید تحقق اهداف و منافع ملی آمریکا را ناممکن یا مخدوش کند. مسئله به ظاهر قدری بغرنج و جمع نقیضین به نظر میرسد. پیچیدگی رخ داده به این شکل حل میگردد که دال مرکزی حضور آمریکا در منطقه حضور به واسطه نیروی هوایی است. بدین مفهوم که نیروی هوایی تحقق اهداف و منافع آمریکا را با همکاری و هماهنگی نیروهای عملیات ویژه بر عهده دارد. حضور نیروی هوایی آمریکا در مناطق داغ و مرزهای تهدیدات امنیت ملی آمریکا در گرو سلطه بر نقاط استراتژیک در منطقه است. مبتنی بر این دکترین مناطق خاصی در غرب آسیا دارای اهمیت وافر و حیاتی هستند که باید پایگاهها و فرودگاههای آنها تحت اختیار آمریکا قرار داشته باشند یا در این مناطق پایگاههای جدید احداث گردد.
آمریکا قصد ندارد جهت تحقق اهداف خود به مانند سال ۲۰۰۱ میلادی حجم بالایی نیرو در منطقه مستقر کند. باید این نکته را نیز لحاظ کرد که دشمنان آمریکا در منطقه نیز مسلح هستند و حضور هر چه گستردهتر و بیشتر نیروهای آمریکا در منطقه، ضریب آسیب و تلفات نظامی آمریکا را نیز افزایش خواهد داد. آمریکا نیازمند یک حضور مداوم، همهجانبه، ژلهای، متحرک و در عین حال موثر در منطقه است. لذا آمریکا تاکتیک تکیه بر پایگاههای نظامی چند منظوره با اتکا به نیروی هوایی و نیروهای ویژه را جایگزین استقرار تعداد بالای نیرو در منطقه کرده است.
ویژگیهای مناطق حیاتی برای حضور نیروهای آمریکایی:
• ویژگی ابتدایی مناطق مورد اشاره قرار گرفتن در مرزهای مشترک چند کشور است. هر چه تعداد کشورهای نزدیک این پایگاهها بیشتر باشد اهمیت آنها نیز افزایش خواهد یافت.
• ویژگی دوم این پایگاهها امکان دسترسی و حضور مداوم و سریع نیروی هوایی آمریکا به مرزهای تهدیدات امنیت ملی آمریکا یعنی روسیه، چین و ایران است.
نقش افغانستان در راهبرد منطقهای آمریکا
پایگاه بگرام افغانستان جمع دو ویژگی مورد نظر آمریکا جهت در اختیار داشتن پایگاههای دارای نقش راهبردی در منطقه غرب آسیاست. فرودگاه استثنایی که امکان حضور دائم، سریع و همیشگی نیروی هوایی آمریکا و ناتو در مرزهای روسیه، چین و ایران را فراهم میکند. حضور آمریکا در افغانستان به مانند تمرکز فشار بر قلب یک الماس برای ایجاد رخنه و شکستن آن است. در قالب راهبرد آمریکا مناطقی مانند منطقه مرزی اردن، عربستان، عراق و سوریه(در مرز القائم) دارای اهمیتی خاص هستند؛ اما پایگاه بگرام مهمترین موقعیت سوقالجیشی برای آمریکا در سطح جهان است.
بگرام تنها نقطهای است که امکان و پتانسیل حضور توامان آمریکا در مرزهای ایران، روسیه و چین و حتی مرزهای هند، پاکستان و کلیه کشورهای آسیای میانه را فراهم میکند. ارتش ایالات متحده تمایل دارد در هر لحظهای که اراده میکند در کوتاهترین زمان ممکن در لبه مرزهای روسیه، چین و ایران حضور داشته و به عمق سرزمینی این کشورها دسترسی موثر داشته باشد. در واقع آمریکا با تحقق این طرح از لبه مرزهای غربی و شرقی سرزمینی خود تا مرزهای چین و روسیه هیچ مانعی در برابر پرواز جنگندههای خود نخواهد داشت.
از سویی دیگر آمریکا با تسلط هوایی بر افغانستان امکان ایجاد و حفظ یک موازنه دائم در روابط کشورهای پاکستان، هند و آسیای میانه را خواهد داشت. موازنهای که کل طراحی کریدورهای منطقهای و جهانی را نیز تحت تاثیر قرار خواهد داد و امکان تحقق هر کریدوری خارج از اراده آمریکا را غیر ممکن میکند. کریدورهایی که امکان مهار اقتصاد ایران، چین و روسیه را فراهم کرده و روند برنامهریزی برای اضمحلال آنها را ساده خواهد کرد.
نقش رژیم در راهبرد منطقهای آمریکا؛ زمین مسطح استراتژی مطلوب صهیونیستها
رژیم صهیونیستی در واقع نقش پادگان پیشرفتهی ایالات متحده و ناتو را در منطقهی غرب آسیا و شمال آفریقا ایفا میکند؛ بهگونهای که راهبردهای امنیتی، نظامی و اطلاعاتی دو طرف در قالب یک ساختار مکمل و همپوشان طراحی و اجرا میشوند. همکاریهای مستمر و چندلایه میان واشنگتن و تلآویو باعث شده است که رژیم صهیونیستی عملاً به بازوی منطقهای آمریکا در تحقق اهداف ژئوراهبردی آن بدل شود، به نحوی که در اغلب موارد شکاف معناداری میان جهتگیریهای راهبردی دو طرف قابلتشخیص نیست. از منظر ژئوپلیتیکی، موقعیت سرزمینی فلسطین اشغالی نیز واجد اهمیت استراتژیک ویژهای است، زیرا دسترسی مستقیم به مرزهای اردن، سوریه، لبنان، مصر و عربستان را فراهم میکند و از طریق دریای سرخ، مسیر ارتباطی به شمال و شرق قارهی آفریقا میگشاید. از همینرو، حمایت فراگیر و بیقیدوشرط واشنگتن از رژیم صهیونیستی را میتوان نه صرفاً بر مبنای پیوندهای ایدئولوژیک یا لابیهای سیاسی، بلکه بهعنوان بخشی از راهبرد کلان حفظ برتری جغرافیایی و نظامی در قلب منطقهی خاورمیانه تحلیل کرد.
به نظر نگارنده رژیم در پی تحقق استراتژی «زمین مسطح» است. این استراتژی در خاورمیانه با الهام از استراتژی زمین سوخته بنا میشود؛ اما در بُعد هوایی و حضور در آسمان منطقه. دال مرکزی این استراتژی عدم وجود هیچ مانعی برای حضور مداوم نیروی هوایی رژیم در آسمان کل منطقه غرب آسیا تا مرزهای چین و روسیه است. استراتژی که شاهد اجرای مرحله ابتدایی آن با حضور مداوم و همیشگی در آسمان لبنان و در صورت لزوم اجرای عملیات نظامی در هر زمان و هر مکانی هستیم.
ذیل این دکترین میبایست کلیه امکانات و زیرساختهای ایستادگی و مزاحمت برای نیروی هوایی آمریکا و رژیم در منطقه غرب آسیا تخریب گردد؛ به مانند آنچه در غزه آغاز، به لبنان تسری یافته و در نهایت با نابودی کامل زیرساخت نظامی سوریه به مرزهای ایران رسیده است. حمله رژیم به زیرساخت دفاعی و نظامی سوریه و نابودی همه امکانات هرگونه دفاع و مقاومت جدی در برابر صهیونیستها در قالب همین طرح قابل تفسیر و تبیین است. طرحی که آسمان سوریه را به صورت کامل در اختیار رژیم قرار داده است.
جایگاه ایران و کشورهای دیگر در راهبرد منطقهای آمریکا و رژیم
وجود کشورهای بزرگ و کوچک در منطقه در صورتی که مانع این طرح نباشند، به خودی خود مسئلهای برای طرح آمریکا و رژیم ایجاد نمیکند. در نتیجه ضرورت دارد کشورهای منطقه یا همراه سیاست آمریکا باشند (به مانند اعراب منطقه و کشورهای آسیای میانه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سابق) و یا درگیر مسائل داخلی، آشوب، مشکلات اقتصادی و… باشند (به مانند عراق و سوریه) که توان ایجاد مزاحمت برای طرح آمریکا و رژیم را نداشته باشند. وزارت دفاع و وزارت خارجه آمریکا ذیل همین راهبرد مامور پیشبرد آشوب، اختلال و حتی تجزیه کشورهای معتقد به مقاومت در برابر سلطه بیگانگان در منطقه به روش نرم یا سخت هستند.
در برهه جنگ تحمیلی ۱۲ روزه ما شاهد اجرای تاکتیک ایجاد منطقه پرواز ممنوع و منع دسترسی در نیمه غربی مرزهای ایران بودیم که در واقع تمرینی برای توسعه طرح حضور منطقهای آمریکا و زمین مسطح رژیم بود. اکنون هدف بسط این تاکتیک تا مرزهای چین و روسیه است. در صورت تحقق چنین طرحی آمریکا نیز اهداف خود را محقق شده میپندارد و با همافزایی توان هوایی آمریکا، رژیم و ناتو سیطره بر کل منطقه تا مرزهای چین و روسیه تثبیت خواهد شد. صد البته نقش استعارهای ایران کنونی در منطقه خاورمیانه -در برهه حساس فعلی که جهان آبستن زایش یک نظم جدید جهانی است مانع از تحقق اهداف آمریکا و صهیونیستهاست است. ایران اکنون نه تنها دژ مقاومت مردم منطقه غرب آسیا بلکه سنگر دفاعی در برابر هژمونی و سلطه آمریکا بر جهان است؛ دژی که دسترسی آمریکا به مرزهای چین و روسیه را دشوار کرده است.
انقلاب دکترین نظامی و امنیتی جهان پسا ۷ اکتبر
راهبردهای رژیم در دو سال گذشته مرز میان عملیاتهای نظامی و امنیتی را محو کرده است. اکنون نیروی هوایی رژیم با استفاده از مهمات بالستیک هواپرتاب در کمتر از بیست دقیقه امکان هدف قرار دادن اهدافی در فاصله هزار کیلومتری با دقت بسیار بالا را داراست. این موضوع بدین معناست که امکان هدف قرار دادن مکانی مشخص، در زمانی مشخص و در زمانی بسیار کوتاه فراهم شده است. اهمیت این نوع عملیات جدید زمانی روشنتر میشود که دریابیم امکان انهدام یک هدف در فاصله هزار کیلومتری از لبه مرزهای ایران، چین و روسیه بهمعنای دست یافتن به عمق سرزمینی این کشورهاست. باید خاطرنشان کرد که این دکترین نقطه عطف جنگهای تاریخ جهان است؛ جایی که فناوریهای نوظهور مانند هوش مصنوعی، جاسوسی الکترونیک و مهمات جدید هوایی مرزهای امنیتی و نظامی را نه تنها مخدوش بلکه محو میکنند.
در گذشته اجرای یک عملیات ترور یا تخریب موفق ذیل پارادایم امنیتی مستلزم سالها کار اطلاعاتی، طرحریزی و برنامهریزی، تعقیب و مراقبت، جاسوسی و در نهایت بمبگذاری یا ترور بود. اجرای چنین عملیات امنیتی با درصد بسیار بالایی نیز امکان شکست داشت. اما اکنون همین عملیات ذیل پارادایم نظامی در زمانی کوتاه و سرعتی فوقالعاده قابل انجام است. نمونه بارز این عملیات ترور سران نظامی و سیاسی ایران در جنگ ۱۲ روزه، رهبران و فرماندهان نظامی حزب الله لبنان در بیروت و حماس در دوحه قطر با تکیه بر ابزار نظامی است.
نیکولاس بلانفورد نویسنده فرانسوی در بخشی از کتاب خود با عنوان «مجاهدان راه خدا- واکاوی تلاش ۳۰ ساله حزبالله علیه اسرائیل»۲ به نقل یک عملیات ترور توسط کماندوهای صهیونیست در روستای انصاریه واقع در جنوب لبنان میپردازد. عملیات ترور نظامی که با هوشیاری نیروهای حزب الله منجر به شکست و نابودی کامل گروه کماندویی رژیم میشود. این عملیات یک نمونه از دشواری عملیاتهای امنیتی در گذشته است که امروز با تکیه بر سلاح ها و امکانات فناوری نوین بسیار سهل گردیده است.
جمعبندی:
راهبرد آمریکا به جهت کاهش تلفات و هزینهها، عدم حضور گسترده نظامی در منطقه غرب آسیا و اجتناب از جنگهای بزرگ است. اما در عین حال با تکیه بر نیروی هوایی در قالب پایگاههای سوقالجیشی نظامی، قصد حضور مداوم و فوری در مرزهای ایران، چین و روسیه را دارد. تحقق این طرح با دکترین رژیم در منطقه خاورمیانه همراستا شده است. هدف آمریکا حذف هرگونه مقاومت در برابر هژمونی و سیطره هوایی آمریکا تا مرزهای روسیه، چین و ایران است. در جهان پسا ۷ اکتبر با محو شدن مرزهای عملیات نظامی و امنیتی، حضور نیروی هوایی آمریکا با چنین کیفیتی در مرز کشورهای ایران، چین و روسیه به معنای دسترسی به عمق این کشورها و امکان عملیات ترور در کمتر از یک ساعت با دقت بسیار بالاست.



دیدگاه